20

1.5K 298 75
                                    

فردای مراسم وقتی هری پا به سرسرای بزرگ گذاشت عده زیادی دور پانسی پارکینسون جمع شده بودند و انگار او داستان جالبی با ادا اطواراش تعریف می کرد.

وقتی از کنارشان می گذشت با قیافه مسخره ای ادای غش کردن دراورد و صدای شلیک خنده اطرافیانش در فضا پیچید.
پانسی: هوی پاتر!پاتر! دیوانه سازا دارن میان! پاتر! اوووووووو!

هرماینی دستش را روی شانه هری گذاشت:
هرماینی: ولش کن...فایده ای نداره که...
هری رویش را از او برگرداند ، چرا دیوانه سازها فقط روی او چنین تاثیری گذاشتند؟
همان لحظه صدای خش دار و سردی غرید:
دراکو: تمومش کن پانسی!

او با اخم به پانسی خیره شده بود و دست هایش مشت شده در کنار بدنش قرار داشت. دهان پانسی برای حرفی باز شده بود ولی با مکث دهانش را بست و از روی میز اسلیترین پایین امد.

با قیافه ای سرافکنده گوشه ای از میز کنار بلیز نشست، همه کسانی که دور پانسی جمع شده بودند و می‌خندیدند پراکنده شدند. پانسی از نگاه کردن به دراکو خودداری می کرد.

دراکو دور از همه نشست و کمی صبحانه برای خودش کشید البته هری متوجه شد که او فقط با غذایش بازی می کند و علاقه ای به خوردن ان ندارد.
.
.
.
بعد از ناهار هری خوشحال بود زیرا باید برای اولین جلسه کلاس مراقبت از موجودات جادویی که استادش هاگرید، دوست عزیزشان بود از قلعه بیرون می رفتند.

باران روز گذشته هوا را پاک و لطیف کرده بود، اسمان ابری بود و چمن های زیر پایشان نمناک بودند.
هر سه ساکت و ارام از سراشیبی چمن های تازه پایین می رفتند و وقتی چهره ای با چانه نوک تیز و چشم های خاکستری نافذی را دید فهمید که این کلاس با گروه اسلیترین برگزار می شود.

دراکو با کراب و گویل درباره چیزی حرف می زد و نگاه های بدی به پانسی می انداخت، هری ته قلبش احساس امنیت کرد.

هاگرید انها را تا ابتدای جنگل ممنوع راهنمایی کرد و دور نرده هایی که مخصوص نگهداری اسب ها بود جمعشان کرد.
هاگرید: همتون دور نرده جمع بشین...اها درست شد، حالا باید بتونین اون تو رو ببینین. اول کتاباتونو باز کنین...

صدای بی روح و کشدار دراکو به گوش رسید:
دراکو: چطوری؟
هاگرید: هان؟
دراکو تکرار کرد:
دراکو: چطوری کتابامونو باز کنیم؟

سپس کتاب غول اسایش را که با یک تکه طناب محکم بسته بود بیرون اورد. سایرین نیز کتاب هایشان را بیرون اوردند و هرکدام با چیزی ان را بسته بودند. هاگرید با قیافه ای دلشکسته گفت:
هاگرید: باید اونو نوازش میکردین.ببینین...
سپس کتاب هرماینی که با طنابی جادویی بسته شده بود را گرفت و ان را نوازش کرد و کتاب ارام گرفت و در دست او بی حرکت باز شد.

دراکو پوزخند زد:
دراکو: چقدر ما احمق بودیم! باید اونو نوازش می کردیم! چرا خودمون حدس نزده بودیم؟!
هری می دانست که او بخاطر سال اول از هاگرید کینه به دل گرفته، چون در اواخر سال اول انها مجبور شدند اژدهایی که هاگرید از یک مرد نقابدار در قمار برنده شده بود را فراری دهند و در این راه دراکو، هرماینی و هری تنبیه شدند.

Dark light [Drarry]Where stories live. Discover now