06

2K 344 47
                                    

قبل از اشنایی با مالفوی هری گمان می کرد که در این دنیا از هیچکس بیشتر از دادلی پسر خاله اش متنفر نیست.

دانش اموزان گریفیندور فقط در کلاس معجون ها با اسلیترینی ها هم کلاس بودند تا روزی که اعلامیه ای بر تابلوی اعلانات همه را به خشم اورد.

کلاس های پرواز از روز پنج شنبه اغاز میشد و قرار بود گریفیندور و اسلیترین با هم در این کلاس شرکت کنند.

هری با بدبینی گفت :
هری: عالیه . همینو کم داشتیم که موقع یاد گرفتن پرواز جلوی مالفوی ضایع بشم.
هری برای یادگیری پرواز بیشتر از درس های دیگر مشتاق بود و انتظارش را می کشید.

رون با حالتی منطقی گفت:
رون: حالا از کجا معلوم که جلوش ضایع بشی؟ درسته که مالفوی همیشه میگه بازی کوییدیچ رو خیلی خوب بلده ولی شرط می‌بندم همش حرفه.

در واقع مالفوی درباره پرواز حرف های زیادی زده بود. او با صدای بلند غرولند میکرد که چرا سال اولی ها نمی توانند عضو تیم کوییدیچ شوند.

ماجرای اغراق آمیزی سر هم می کرد که همه انها به اینجا ختم میشد که او سوار بر جاروی پرنده اش از دست مشنگ هایی که او را با هلیکوپتر تعقیب می کردند گریخته است.
البته او تنها کسی نبود که بلوف میزد در واقع همه کسانی که در خانواده جادوگری بزرگ شده بودند راجب کوییدیچ و پرواز حرف های غیر قابل باور می گفتند.

صبح روزی که کلاس پرواز داشتند نویل و هرماینی از استرس مدام صحبت می کردند و کتابی به نام کوییدیچ در گذر زمان را مطالعه می کردند.

انگار هرماینی چیزی یافته بود که با خواندن نمی توانست ان را یاد بگیرد.
با رسیدن مرسولات پستی صحبت های هرماینی نیمه تمام ماند و مایه خوشحالی همه شد.

هری بعد از یادداشت هاگرید هیچ نامه ای دریافت نکرده بود و ناگفته نماند که مالفوی به این نکته پی برده بود.
جغد عقاب مانند مالفوی همیشه از خانه برایش شیرینی می اورد و او با غرور و افتخار بسته اش را سر میز اسلیترین باز می کرد.

یک جغد معمولی بسته ای که مادربزرگ نویل فرستاده بود اورد.
نویل با شور و شوق ان را باز کرد و توپ بلورینی را به بقیه نشان داد که به نظر می رسید درونش پر از دود سفید است.

نویل گفت:
نویل: این یه یاداوره چون من فراموش کارم مادربزرگم اینو برام فرستاده. هروقت چیزی رو فراموش کنی دود داخلش قرمز میشه.

در همان لحظه یاداور قرمز شد و احتمالا نویل چیزی را فراموش کرده بود.
نویل سعی می کرد به یاد اورد چه چیزی را فراموش کرده که کسی به هری تنه زد و هنگام گذشتن از میز گریفیندور یاداور را از دست نویل قاپید.

البته که او کسی نبود جز دراکو مالفوی!
هری و رون بلافاصله از جا پریدند. هری از تماس بدن مالفوی با خودش حس بدی داشت انگار که کثیف شده باشد.

Dark light [Drarry]Where stories live. Discover now