32

1.2K 230 116
                                    

همه چیز مانند برق و باد گذشت ، هری بخاطر برخورد دادلی با دیوانه سازان و استفاده نابجا از جادو از مدرسه تعلیق شد تا در جلسه دادرسی حاضر شود.
حال او در خانه شماره دوازده میدان گریمولد در مقابل سیریوس بلک بود.

سیریوس موهای سیاهش را از جلوی چشم هایش کنار زد و به هری خوش آمد گفت.
همه از دیدن هری خوشحال و خرسند بودند و هری نیز.

با دیدن پدرخوانده اش که در کنار ریموس لوپین خوشحال بود، شاد می شد.
سیریوس و ریموس هری را به یاد دراکو می انداختند، چقدر دلتنگ پسر بلوندش بود.

در جمع خوشحال می نمود اما قلبش در جایی دورتر بین دیوارهای عمارت مالفوی گیر افتاده بود.

پس از صرف شام سیریوس اعضای محفل را متقاعد کرد تا هری نیز در جریان ولدمورت و کارهایش باشد.
هری از او ممنون بود.

.
‌.
.

هری و سیریوس مقابل دیواری با عنوان "خاندان اصیل و باستانی بلک" ایستاده بودند.

شجره نامه ای از خانواده بلک روی دیوار قرار داشت.
هری پرسید:
هری: پس چرا تو اینجا نیستی؟

سیریوس به سوراخ سوخته ای اشاره کرد که در اثر آتش سیگار بود و گفت:
سیریوس: جای من اینجا بود، وقتی از خونه فرار کردم مادرم اسممو سوزوند...
هری: تو از خونه فرار کردی؟

سیریوس: وقتی 16 سالم بود دیگه طاقت نیاوردم ، رفتم خونه پدرت...
سیریوس لبخند تلخی زد و عمیق به هری نگاه کرد، گویی که در حال تماشای جیمز باشد.

هری: چرا رفتی؟
سیریوس: از همشون متنفر بودم، خانواده ای که فقط به فکر اصالت بودن و برادر احمقم انقدر ساده بود که حرفشونو باور کرد.

سیریوس به نام ریگولس بلک روی شجره‌نامه اشاره کرد که تاریخ مرگش به حدود 15 سال پیش باز می‌گشت.
سیریوس: اون به مرگخوارا ملحق شد و در آخر ولدمورت اونو کشت!
هری: شوخی میکنی؟!

سیریوس تک خنده ای سر داد:
سیریوس: اوه نه...اون حتی روی پدرت یه کراش بزرگ داشت.
هردو خندیدند و با حرف بعدی سیریوس قلب هری ایستاد.

سیریوس: مثل دراکو مالفوی!
هری تلاش کرد به جایی غیر از چشم های سیاه و نافذ سیریوس نگاه کند.
هری: خب ... اون ... یعنی ما ...

سیریوس دستش را به شانه هری زد و خرسند گفت:
سیریوس: اروم باش هری، میدونم که همدیگرو دوست دارید...قطعا بعد از نارسیسا بهترین آدم توی خانواده مالفوی ، دراکوعه!

هری لبخند محوی زد و به خاطرات خوشایند سیریوس از پدرش گوش سپرد و سیریوس تمام مدت هری را جیمز خطاب می کرد بدون اینکه متوجه باشد.

.
.
.

هری در جلسه دادرسی به کمک دامبلدور تبرئه شد و چندین روز بعد نامه هرماینی و رون که ارشد گروه گریفیندور شده بودند رسید‌.
هری احساس سرخوردگی می کرد اما هرگز به روی خودش نمی آورد.

Dark light [Drarry]Where stories live. Discover now