36

978 181 33
                                    

《هری!
من لحظه ای بین آسمان و دریا معلق ماندم،
سپس با سرعت سقوط کردم و دیگر دریایی وجود نداشت.
تمامِ آسمان را سقوط کردم ،
و در آخر در اغوش تو چشم باز کردم .
هنوز هم جای بوسه ات روی گونه ام میسوخت.》

قلم پر عقابش را روی میز قرار داد ، با یاداوری روزی که هری برای اولین بار گونه اش را بوسیده بود لبخند احمقانه ای زد.

اما به ثانیه ای نکشید که لبخندش پاک شد و چهره اش رنگ باخت.
صدای قدم های کسی می امد.

سریع کاغذ را زیر کتاب معجون هایش پنهان کرد و خود را مشغول بررسی قلم پرش نشان داد.

تقه ای به در خورد و در ادامه صدای نارسیسا ، زنی زیبا و با اصالت امد:
نارسیسا: پسرم؟ میتونم بیام داخل؟
دراکو صدایش را صاف کرد و گفت:
دراکو: البته.

نارسیسا وارد اتاق تیره پسرش شد و با احتیاط درب را پشت سرش بست.
ردای یشمی اش برازنده اش بود و موهای بلوندش را باز گذاشته بود.

اهسته روی تخت بزرگ دراکو نشست و بی مقدمه پرسید:
نارسیسا: دراکو ... تو به کسی علاقمند شدی؟
دراکو جا خورد اما حالت صورتش را حفظ کرد:
دراکو: چطور؟

نارسیسا متین ادامه داد:
نارسیسا: نمیدونم ... شاید اشتباهی یسری نامه عاشقانه برات اومده باشه ... پس میرم پسشون بدم...

دراکو تازه متوجه پاکت نامه ای در دستان مادرش شد و تمام تلاشش بی نتیجه ماند.
ناگهان از روی صندلی بلند شد و ایستاد.

دراکو: اوه ... نه عاشقانه نیست ... حتما از طرف پانسی و بلیزه.
نارسیسا که تیرش به هدف خورده بود لبخند محوی زد و نامه را روی تخت گذاشت.

نارسیسا: امیدوارم اون زخم صاعقه مانندش ارزششو داشته باشه مالفوی جوان!
ایستاد و پس از درست کردن ردایش دستی به موهای دراکو کشید و گونه پسرش را بوسید.

سپس بدون اینکه منتظر توضیحی از طرف دراکو بماند رفت و در را بست.
دراکو وسط اتاق مات و مبهوت ایستاده بود، مرلین!

تلاش کرد داستان پیش آمده را به بعد موکول کند و با هیجان روی تخت پرید و شروع به باز کردن نامه کرد.
از رفتار مادرش متوجه شد که مشکلی با هری و گرایش دراکو ندارد و قطعا حالا که لوسیوس مالفوی در ازکابان به سر می برد متوجه چنین چیزی نمیشد.

از زمانی که پدرش دستگیر شده بود آرامش در خانه بزرگشان موج می زد ، دراکو و مادرش احساس بهتری داشتند اما این پایان ماجرا نبود.

.
.
.

و اما نارسیسا هرچقدر هم که فرار می کرد بازهم همسر لوسیوس مالفوی بود.
او به همراه خواهرش بلاتریکس به دیدار اسنیپ رفت تا تقاضای کمک کند.

مطمئن بود حالا که لوسیوس در ازکابان است دراکو باید تاوان او را پس بدهد.
البته که اسنیپ نمی‌توانست چنین درخواستی از لرد سیاه بکند.

Dark light [Drarry]Where stories live. Discover now