35

1.1K 200 66
                                    

همه چیز روز به روز بدتر می شد و قوانین امبریج هاگوارتز را به وزارت جادو تبدیل کرده بود، هری مشتاق مشغول جادو با ارتش الف دال بود و همه بی صبرانه برای تمرین های بیشتر در اتاق ضروریات حاضر
می شدند.

از طرفی این ریخت و پاش در هاگوارتز باعث شده بود هری و دراکو دیر به دیر یگدیگر را در زمان کوتاهی ملاقات کنند‌.

البته دراکو از اینکه کمتر در چشم های هری نگاه کند خرسند بود و از خودش خجالت می کشید‌.

این روزها لاغرتر بنظر می رسید و شب ها همراه بلیز جام های شرابش را پر و خالی می کرد.
دوستانش از جمله پنسی و تئودور نگرانش بودند اما جرعت ابراز نداشتند.

دراکو و دیگر دوستانش از اتفاقی خبر داشتند که ممکن بود زندگی هری پاتر را به کل تغییر دهد.
دراکو بخاطر خانواده اش نمی‌توانست حرفی به هری بزند.

در جدال بین خانواده و معشوق گیر افتاده بود و تنها راه فرارش، سیریوس بلک بود.
قطره اشکی از روی گونه استخوانی اش سُر خورد ، دراکو سریع آن را با پشت دست پاک کرد و نفس عمیقی کشید.

چشم های روشنش در تاریکی شب به دنبال ماه می‌گشت اما اثری از آن نیافت.
نمی‌توانست تصمیم بگیرد، هری یا خانواده اش؟ عشق یا نفرت؟

در تمام این سال ها لوسیوس مالفوی با او چنان بد رفتار بود که دراکو تا پیش از آشنایی با هری معنی عشق را نمی دانست.

اما در مقابل، نارسیسا او را بسیار دوست داشت ولی نمی‌توانست لفظی ابرازش کند.
البته که در کارهایش آن را کاملا نشان می داد.

دراکو بیشتر از همیشه احساس تنهایی می کرد، او در این تصمیم گیری تنها و رنجور بود.
مگر او چند سال داشت؟

صدای پاهایی از سمت راهرو به گوش رسید ، دراکو نگاهش را از پنجره گرفت و سر جایش به عنوان ارشد ایستاد‌.

این وقت شب چه کسی جز فیلچ و امبریج در قلعه پرسه می زدند؟ اوه ، هری پاتر!
البته به صورت نامرئی...هری دستش را زیر شنل برد و با یک حرکت آن را از سرش برداشت.

دراکو دیگر به این حضور ناگهانی هری عادت کرده بود پس لبخند خسته ای زد و بی مهابا او را در اغوش کشید.

دلتنگ عطرش بود ، حتی دلتنگ نگاهش از پشت شیشه عینک نیز بود.
هری اهسته گفت:
هری: اینجا ممکنه یکی مارو ببینه درا...

و متقابلا دراکو را محکم تر بغل کرد.
دراکو نیز زمزمه کرد:
دراکو: اهمیتی نمیدم...تو برای منی، تا ابد!

تمام دل مشغولی هایش را با دیدن هری از یاد برد و به سختی از پسر فاصله گرفت تا نگاهش کند.

دست هایش را روی گونه های هری قرار داد و تک تک اجزای صورتش را نگاه کرد ، طوری که اولین و آخرین بار باشد.

Dark light [Drarry]Where stories live. Discover now