17

1.5K 263 92
                                    

یک هفته بعد همه با اعلامیه ای بر دیوار سرسرای ورود خوشحال شدند، تشکیل کلوپ دوئل همه را ارام کرده بود چون حالا می توانستند با یادگرفتن دوئل در برابر هیولای اسلیترین از خود دفاع کنند.
رون: فکر میکنن هیولای اسلیترین می‌تونه دوئل کنه؟

هری با او موافق بود اما برای کلوپ دوئل هیجان داشت. هری، رون و هرماینی تصمیم گرفتند در کلوپ دوئل شرکت کنند.

بعد از صرف شام، ساعت هشت شب دوباره به سرسرای بزرگ بازگشتند. از میز های طویل غذاخوری خبری نبود و به جای ان ها یک سکوی طلایی رنگ در امتداد یکی از دیوار ها به چشم می‌خورد.
اکثر دانش اموزان مدرسه دور سکوی طلایی ایستاده بودند. همه انها چوبدستی به دست داشتند و هیجان زده بنظر می رسیدند.

هری با دیدن دراکو در سمت دیگر سکو به یاد سال گذشته افتاد، دراکو به او پیشنهاد دوئل در سالن مدال ها را داده بود ولی وقتی هری به انجا رسید فهمید که او گولش زده.

دراکو با چشم های خاکستری اش هری را اشکارا نگاه می کرد. هری خنده کوتاهی با یاداوری سال قبل کرد و از چشم های دراکو معلوم بود که او نیز به همان چیزی که هری در فکر دارد، فکر می کند.

با ورود لاکهارت و اسنیپ اه از نهاد هری بلند شد و رون و هرماینی نیز دست کمی از او نداشتند. لاکهارت معلم درس دفاع در برابر جادوی سیاهشان روی سکو قدم زد و شروع به صحبت کرد:
لاکهارت: خب سلام بچه ها، همه صدای منو دارن؟ همه منو میبینن؟ خوبه خوبه. مدیر مدرسه یعنی پروفسور دامبلدور به من اجازه داده تا این کلوپ دوئل رو راه بندازم چون ممکنه این روزا به درد همه شما بخوره و بتونین از خودتون دفاع کنین که من بارها اینکارو کردم و میتونین توی کتاب هام اینو مطالعه کنید.

سپس همان لبخند دندان نمای عصاب خورد کنش را زد و ادامه داد:
لاکهارت: اجازه بدین دستیارم پروفسور اسنیپ رو بهتون معرفی کنم. ایشون به من گفتن که چیز زیادی از دوئل نمیدونن و از روی جوانمردی قبول کردن با من همکاری کنن تا بتونیم قبل از شروع تدریس نمونه ای از دوئل کردن رو به شما نشون بدیم. هیچ جای نگرانی نیست مطمئن باشین که بعد از این دوئل استاد معجون سازیتون صحیح و سالم خواهد بود. خیالتون راحت باشه!

رون زیر لب گفت:
رون: چه خوب میشد اگه هردوتاشون کار همو تموم می کردن.
بعد از اینکه اسنیپ و لاکهارت به هم تعظیم کردند و چوبدستی هایشان را مانند شمشیری در دست گرفتند، اسنیپ فریاد زد:
اسنیپ: اکسپلیار موس!

نور سرخ رنگ خیره کننده ای از چوبدستی اش بیرون امد و لاکهارت عقب عقب رفت و از روی سکو افتاد و پشتش محکم به دیوار برخورد کرد. سپس پایش لغزید و روی زمین ولو شد.

دراکو و بعضی دیگر از دانش اموزان اسلیترینی با خوشحالی فریاد کشیدند و خندیدند. لاکهارت تلو تلو خورد و از جایش برخاست.
لاکهارت: پروفسور اسنیپ خیلی کار خوبی کردین که این افسون رو به نمایش دادین ولی اگه ناراحت نمیشید باید بگم که کاملا مشخص بود چه قصدی دارید و من خیلی راحت میتونستم مانع این کارتون بشم...

Dark light [Drarry]Where stories live. Discover now