سلام چطورین؟
من اومدم اما این یه پارت از دارک لایت نیس
شاید صدبار تایپ کردم و هی پاک کردم چون نمی تونم از دراری بگذرم
متاسفم که بعد از این همه مدت تا رسیدیم به لحظه مورد علاقه هممون مجبورم که اینطوری تمومش کنم
اوایل که شروع کردم به پابلیش دارک لایت هیچ امیدی بهش نداشتم و هی به سرم میزد که انپابش کنم اما به لطف شما خوب پیش رفت
ممنونم!
بعضی از ادما شاید توی زندگیشون اشتباهای غیر قابل جبرانی بکنن
و منم یکی از اونام
الان حس می کنم که نمی تونم یه لاو استوری بنویسم چون خودم توش شکست خوردم و میترسم که هرلحظه از دراری تبدیل بشه به من و خاطراتم
نمیدونم چقد زمان نیاز دارم تا ادم توی اینه رو ببخشم، شاید یه روزی که ماه بیاد روی زمین؟!
قرار نیس نیمه تموم بمونه و هروقت حس کردم که میتونم، میام و تمومش می کنم
همون دراری که توی ذهنمه رو براتون تعریف می کنم
نه قسمتی از زندگی لعنتی لیزارو!
راستی
یه نصیحت مجانی...
*در یک نگاه عاشق بشید
با معشوق زندگی کنید
همراهش بخندید و گریه کنید
اما وقتی که عصبانی شدین فقط و فقط بغلش کنین
صبر کنین و با یه فکر الکی زندگیو به هردوتون زهر نکنین
بعضی وقتا لال باشید تا قلبشو نشکونید
ارامش توی بغل هیچکس جز اون نیست
خائن نباشین چون تهش خودتون میبازین
یادتون نره نسبت به قلب هایی که در دست داریم مسئولیم!
انسان با عشق زندست
پس با کشتن معشوق، خودکشی نکنین!*
و در اخر
تمام لحظات عاشقانه دارک لایتو تقدیم می کنم به ماه که توی شب های تاریکم منو روشن می کرد اما وقتی که صبح شد من ترکش کردم🌙13.1.1400
11:58
Liza.
YOU ARE READING
Dark light [Drarry]
Fanfictionدراکو: میخواستم روی ماه ببوسمت اما وقتی بوسیدمت تو خود ماه بودی هری!