18

1.4K 271 96
                                    

روز بعد بخاطر بارش برف شدید بیشتر کلاس هایشان کنسل شد و هری دیگر از افعی زبان بودنش ناراحت نبود، حرف های دراکو تاثیر خود را گذاشته بود. اما نگران حال جاستین بود و می خواست به او بگوید که دستور بدی به مار نداده است.

هرماینی دیگر از رفتار هری کلافه شده بود
هرماینی: اگه انقدر برات مهمه پس برو جاستین رو پیدا کن و بهش بگو.
بدین ترتیب هری از سالن عمومی گریفیندور خارج شد و با فکر اینکه شاید جاستین در کتابخانه مشغول انجام تکالیفش باشد تصمیم گرفت اول سری به کتابخانه بزند.

همکلاسی های جاستین را در انتهای کتابخانه دید ولی ظاهراً در حال انجام تکالیفشان نبودند. سرهایشان را به هم نزدیک کرده بودند. هری نمیتوانست ببیند که جاستین در میان انها هست یا نه.

پشت قفسه های بلند کتابخانه پنهان شد و حرف یکی از همکلاسی های قوی هیکل جاستین را شنید که پچ پچ کنان می گفت:
+خلاصه من به جاستین گفتم که توی خوابگاه ما قایم بشه، منظورم اینه که اگه پاتر اونو به عنوان قربانی بعدیش انتخاب کرده باشه بهتره که یه مدت افتابی نشه.

یکی از دخترها با موهای طلایی نگران گفت:
+ ارنی، بنظر تو پاتر نواده اسلیترینه؟
پسر درشت اندام گفت:
ارنی: هانا، پاتر یه مار زبونه، همه میدونن که این نشونه جادوگر های تبهکاره، لقب خود اسلیترین واقعی افعی زبان بوده.

ارنی ادامه داد:
ارنی: کالین کریوی بیچاره فقط میخواست از هری عکس بگیره ولی دیدین چه بلایی سرش اومد؟
هانا: ولی اون پسر خوبیه. تونسته اسمشو نبرو نابود کنه.
ارنی: اونموقع فقط یه نوزاد بوده و چه کسی جز یه ادم پلید می‌تونه در مقابل اسنشونبر ایستادگی کنه؟

هری دیگر نتوانست تحمل کند، خشمگین و برافروخته گلویش را صاف کرد و از پشت قفسه بیرون امد. چهره همه انها مانند گچ دیوار شده بود.
هری:سلام جاستین رو ندیدین؟

وحشتناک ترین کابوس هافلپافی ها به وقوع پیوست. همه با چهره های وحشت زده به ارنی نگاه کردند.
ارنی: چی کارش داری؟
تا هری خواست جواب او را بدهد صدایی از پشت سرش گفت:
دراکو: می خواد بهش بگه که توی کلوپ دوئل به ماری که من بوجود آوردم چی گفته و واقعا چه اتفاقی افتاده.

دراکو با چهره ارام و خونسردش و صدای سرد و بی روح همیشگی اش گفت و حالا در کنار هری قرار گرفت. هری با تعجب به او نگریست ولی در قلبش امواجی از جنس خوشحالی شروع به خروشیدن کردند. حال که دراکو پشتش بود و حرف او را باور کرده بود دیگر نگرانی نداشت.

ارنی لبش را گزید:
ارنی: همه ما اونجا بودیم و دیدیم چه اتفاقی افتاد.
دراکو چشم هایش را چرخاند و با لحن تحقیرامیزش گفت:
دراکو: پس حتما با اون مغز نداشتت فهمیدی که هری به ماره گفت که از حمله به جاستین خودداری کنه. نه؟
ارنی که می‌لرزید با سختی گفت:
ارنی: تنها چیزی که ما دیدیم این بود که اون به زبون مارها حرف زد و بهش گفت که به جاستین حمله کنه.

Dark light [Drarry]Where stories live. Discover now