41 [smut]

1.8K 208 88
                                    

هری از دفتر دامبلدور خارج شد و وارد راهرو شد، فکرش پر شده بود از فردا شب و نمی دانست چه چیزی در انتظار او و دامبلدور است.

قرار شد دامبلدور هری را نیز همراه خودش به غار مخفی ولدمورت ببرد.

هری پس از کاری که با دراکو کرده بود کمتر دور و برش می‌پلکید و پیدا بود که دراکو از این قضیه خوشحال است.

شاید چون می‌توانست به راحتی کارش را برای لرد سیاهش تکمیل کند.
کاری که هری همچنان سر در نمی آورد چیست.

دامبلدور چیز هایی از دلشستگی هری متوجه شده بود پس به او پیشنهاد داد امشب به حمام ارشد ها برود تا برای فردا شب فکرش آزاد باشد.

هری نیز بدون آنکه به خوابگاه برگردد وارد یکی از حمام ها شد، همان حمامی که دو سال پیش برای پیدا کردن راز تخم طلایی واردش شده بود.

در را پشت سرش بست و مشغول درآوردن لباس هایش شد.
صدایی به گوش رسید و سپس کسی در مقابل هری ایستاد.

هری که مشغول باز کردن دکمه شلوارش بود متعجب سرش را بلند کرد.

دراکو با نیم تنه لخت و عضلانی اش رو به روی هری ایستاده بود، جام شرابی در دست داشت و کمی خیس بود.

چندین زخم بزرگ روی قفسه سینه اش به چشم می‌خورد، شاید هنوز کامل مداوا نشده بودند؟
موهایش حالت آشفته ای داشت و جذاب تر از هر زمان دیگری به نظر می رسید.

چشم هایش بر اثر الکل خمار و قرمز بود.
هری با صدای زیری گفت:
هری: تو اینجا چیکار میکنی؟

دراکو تک خنده ای کرد.
دراکو: شاید چون اینجا حمام ارشد هاست و منم ارشدم؟!

هری از اشتباهی که مرتکب شده بود هزاران بار به خودش لعنت فرستاد.

تیشرتش را از روی زمین برداشت تا بپوشد و دراکو بی اهمیت به حضور او حوله اش را از دور کمرش باز کرد و وارد وان بزرگ و استخر مانند حمام شد.

وان پر از آب و کف بود و گرم بنظر می رسید، دراکو به گوشه ای از وان تکیه داد و دستانش را دو طرف وان قرار داد.

عضلات بازویش به چشم هری امد،  هنگامی که کمی از جام شراب نوشید.

هری مسخ شده همانجا ایستاد و نمی‌توانست حرکتی بکند، دراکو متوجه او شد و با صدای خش دارش گفت:
دراکو: مجبور نیستی بری هری ... بالاخره تو پسر برگزیده ی دامبلدوری...

هری طی یک حرکت ناگهانی تیشرتش را دوباره به زمین انداخت و شلوارش را نیز از پایش در آورد.
با یک باکسر سفید همانجا مردد ایستاد.

دراکو: نمیخوای اونو در بیاری؟
هری جوابش را نداد و با باکسرش وارد وان شد و مثل دراکو به گوشه ای از وان تکیه داد.

چشم های سبزش هنوز به دنبال زخم های بزرگ روی سینه دراکو بودند.
دراکو: به چی نگاه میکنی پاتر؟

Dark light [Drarry]Where stories live. Discover now