when it's all over

1K 180 162
                                    

*با when it's all over_raign بخونید دوستان*

همه چیز به سرعت پیش رفت و حالا بالاخره در میانه ی جنگی بزرگ ایستاده بودند.
هری به دنبال یکی از جان پیچ ها از بین جنازه ها می گذشت، کاش دراکو اینجا بود.

وارد اتاق ضروریات شد، جایی که کتاب معجون سازی شاهزاده را پنهان کرده بود.
چشمش به دیهم ریونکلا افتاد، نیم تاجی زیبا.
دستش را دراز کرد و در همان موقع صدایی او را سر جایش میخکوب کرد.

دراکو: هی پاتر
صدایش خش دار و خسته بود اما همچنان شیطنت گذشته را داشت.
هری چوبدستی دراکو را در دستش سفت چسبید و سمت او برگشت.

دراکو با چوبدستی مادرش او را نشانه گرفته بود.
نیشخند همیشگی اش روی لب هایش بود و باعث می‌شد هری بخواهد او را ببوسد، بر خلاف میلش!

در این چند ماه کمی لاغر شده بود و گونه های استخوانی اش او را صدبرابر جذاب تر کرده بودند.
گردنش را کج کرد و با لحن خاصی گفت:
دراکو: اون چوبدستی منه که تو دستته عشق...

هری با شنیدن آخرین کلمه نفسش را در سینه حبس کرد، نگاه عاشق دراکو رنگ گرفت.
هری نیز دستش را بالا اورد و با چوبدستی دراکو را نشانه گرفت.

با نفس نفس گفت:
هری: دیگه مال تو نیست مالفوی، کی چوبدستیشو بهت قرض داده؟
دراکو خندید:
دراکو: قلبمم همینطوری ازم گرفتی هری... مال مادرمه
هری نیز خندید اما تلخ گرچه در آن وضعیت موضوع خنده داری وجود نداشت.

هری پرسید:
هری: چیشده که تو پیش ولدمورت نیستی؟
دراکو نگاهی همراه با عصبانیت به او انداخت و کمی نزدیکتر شد، طوری که حالا یک قدم با او فاصله داشت.

دراکو: مجبورم... خودت که میدونی!
هری با بغض به او خیره شد، به کسی که دوستش داشت و به همان اندازه از او متنفر بود.

فاصله عشق و تنفر آنقدر باریک شده بود که هری نمی دانست می خواهد او را ببوسد یا طلسم کند.
هری: دروغ خوبیه!

دراکو جلو رفت و با خشم کمر هری را در دست گرفت و او را محکم به خود چسباند.
هری با چشم هایی که تنفر از آنها می بارید به او نگاه کرد، دراکو عصبی غرید:
دراکو: دهنتو ببند هری!

هری با شجاعت خندید:
هری: وگرنه؟
دراکو به چشم های سبز و شرور هری نگاه کرد سپس نگاهش رنگ باخت و سوی لب های هری کشیده شد.

دراکو سرش را جلو برد و روی لب های هری زمزمه کرد:
دراکو: وگرنه طلسمت میکنم هری...
هری نیز اهسته گفت:
هری: مطمئن باش قبلش من وردو میخونم...

و به دنبال حرفش نوک چوبدستی را به قفسه سینه دراکو نشانه گرفت و نزدیک کرد.
دراکو چشم های عاشقش را به هری سپرد، صادقانه گفت:
دراکو: میخوام دلیل مرگم تو باشی.

هری کلافه شد، برای بار هزارم از دراکو متنفر شد، از او عصبانی بود اما گفت:
هری: من حتی تورو نمیکشم دراکو.
قلب دراکو به هزاران تکه تبدیل شد و صدای شکستنش آنقدر بلند بود که به گوش هیچکس نرسید حتی هری که در نزدیکی او بود.

Dark light [Drarry]Where stories live. Discover now