29

1.3K 253 123
                                    

پس از اتمام مسابقه دوم، دراکو بالاخره نفس راحتی کشید چرا که هری دیرتر از دیگران از دریاچه بیرون آمد.

دراکو تمام مدت او را احمق خطاب می کرد و پانسی و بلیز و تئودور نات هم او را همراهی می کردند.
اما تمام آن عصبانیت های دراکو بخاطر نگرانی اش برای هری بود که حالا در مقام اول همانند سدریک دیگوری قرار داشت.

در چشم های سرد دراکو هیچ چیز دیده نمیشد اما اگر عمیق در آنها نگاه می کردی، برق افتخار چشمانت را کور می کرد.

او از جایگاه تماشاچیان به هری خیره نگاه می کرد، موهای تیره اش خیس بود و چند تار مو روی پیشانی زخمی اش ریخته بود.

از همانجا هم می‌توانست مژه های خیس و فر خورده پسر را ببیند که چشم های سبزش را مزین کرده بود.

گردن سفیدش بخاطر کمبود اکسیژن زیر آب رگ به رگ شده بود و ترقوه های برجسته اش از کنار پتویی که دورش پیچیده بود دیده می‌شد.

تمام اینها دراکو را وا می‌داشت تا فکرش از نگرانی و افتخار به جاهای دیگری کشیده شود.

زمانی که چشم های هری کنجکاوانه به دنبال دراکو در جمعیت گشت، با دیدن نگاه عجیب و عمیق دراکو قلبش لرزید.

دست و پایش را گم کرد و شادی مسابقه را از یاد برد.
انگار که هیچکس جز دراکو در دریاچه وجود نداشت.
او حضور دیگران را برای هری زیر سوال می‌برد.

در رگ هایش جریان پیدا می کرد و به قلبش سرازیر میشد.
دراکو در روحش نفوذ می کرد و همانند اینه، زیبایی هایِ شخصیت هری را به تصویر می کشید.

نگاهشان تا لحظاتی دیگر به هم دوخته شد، همه چیز خیلی سریع پیش می رفت و هنگامی که هرماینی شانه هری را لمس کرد تا او را به قلعه ببرد، نگاهش را از چشم های روشن دراکو گرفت.

تازه متوجه شد که از سرما می لرزد، دراکو خلسه روحش بود.

پسر بلوند اما، عصبانی از هر لمس غریبه بر تن معشوقش دندان قروچه ای کرد و به سال اولی ای که در حال رد شدن از کنارش بود تنه محکمی زد.

.
.
.

با فرا رسیدن ماه مارس بارش برف و باران کمتر شد اما هربار که به محوطه می رفتند باد سرد و گزنده ای صورت و دست هایشان را آزار میداد.

روز جمعه هنگام صرف صبحانه، جغدی که هری برای سیریوس فرستاده بود بازگشت و کنار میز نشست.
هری ناخوداگاه سرش را بالا اورد و نگاهی با دراکو برقرار کرد.

او نیز همانند هری، مشتاق بنظر می رسید اما متعجب نبود.
هری نامه را باز کرد:
سیریوس: سر ساعت دو بعد از ظهر شنبه، بالای پله های انتهای جاده هاگزمید باشید. هرجور خوراکی و غذا به دستتون رسید بیارید.

Dark light [Drarry]Where stories live. Discover now