31

1.1K 209 37
                                    

ثانیه ها کش می آمدند،  انگار که هری میان زمان گیر افتاده باشد و صحنه ها سریع دورش به حرکت درآید.
همه چیز خیلی تاریک برایش تمام شده بود‌.

حالا پسر جوان با جامی که نشان از برنده شدنش در مسابقه سه جادوگر بود و جسد سدریک دیگوری میان جمعیت بود.

هیچ چیز و هیچکس متوجه نگاه مات برده اش نمیشد تا اینکه دراکو با عصبانیتی که از ترس نشئات می‌گرفت دیگران را کنار زد، سیل جمعیت اجازه پیشروی به او نمی‌داد.

همه چیز دست به دست هم داده بود تا بالاخره همه متوجه مرگ پسر هافلپافی و پلک های روی هم افتاده اش بشوند.

چیزی در قلب دراکو خاموش شده بود و فقط میخواست هری را بردارد و از آنجا دور شود.

ذهنش یاری نمی کرد اما صحنه های مشکوکی از پدرش و دیگر مرگخواران را به یاد آورد.

باید حدس می زد که اینطور می شود، حتی نشان مار مانند اسنیپ نیز تغییر شکل داده بود.

چطور به ذهنش نرسید؟ ضربان قلبش به گوش نمی رسید، هیچ چیز را نمی شنید و بدنش کرخ شده بود.

آسمان به زمین رسیده بود و هوا سوز بدی داشت، پسرک اسلایترینی، بی جان، میان جمعیت ایستاده بود و سراپا نگاه بود.
بالاخره جسد سدریک را دیده بود!

کابوسش را زندگی می کرد و هیچکس متوجه اش نبود که چطور از درون با خاک یکسان می شود...
معشوق شجاعش... چه بر سر هری آمده بود؟

البته که دراکو کاملا می‌توانست حدس بزند چه اتفاقاتی افتاده و چه آینده ای در انتظار همه هست.
نگاه خالی هری به دنبال چشم هایی آشنا و خاکستری بود اما آنها را پیدا نمی کرد.

دنیا دور سرش چرخ میزد و انگار همه او را مسخره می کردند.
.
.
.

پس از آنکه هویت اصلی الستر مودی قلابی فاش شد هری بیش از پیش در خودش گم میشد.
انگار درون سیاه چالی افتاده باشد و تا ابد به سمت پایین پرت شود.

بالاخره دوستانش به خوابگاه بازگشتند و هری تلاش کرد بدون فکر کردن به اتفاقی که افتاده بود کمی بخوابد اما تا چشمانش را روی هم می گذاشت چهره کریح ولدمورت را می‌دید.

در درمانگاه با صدای غیژی باز شد و پسری با قد بلند و موهایی به روشنی آفتاب پیدا شد.

در را پشت سرش بست و بدون آنکه صدایی از خودش در بیاورد پاورچین پاورچین خودش را به تخت هری رساند.

هری هنوز متوجه اش نشده بود و در کشمکش بین خواب و بیداری اش بود.

دراکو آرام پرده دور تخت هری را کنار زد و سعی کرد آرام بنظر برسد تا هری نیز بهتر شود.

نگاه هری از سقف به دراکو دوخته شد، تمام مدت می دانست بالاخره دراکو خواهد آمد و با بوسه ها و حرف هایش هری را درمان خواهد کرد.

Dark light [Drarry]Where stories live. Discover now