03

2K 341 24
                                    

دو پسر درون کوپه مشغول صحبت بودند ، رون درباره کوییدیچ و جاروی پرنده مورد علاقه اش به هری توضیح میداد و پسر چشم سبز سعی می کرد تمام اطلاعات دریافتی اش را هضم کند چون او 10 سال در کنار خانواده خاله اش که از قضا مشنگ بودند زندگی می کرد پس عادی بود که سریع نتواند ان مسابقه پیچیده را بفهمد.

برای بار چندم در کوپه باز شد ولی اینبار نویل که وزغش را گم کرده بود یا هرماینی با ان موهای مجعدش که میخواست همه چیز را توضیح دهد نبود.
سه پسر به درون کوپه رفتند و هری بلافاصله پسر وسطی را شناخت.

همان پسر رنگ پریده با صورت مثلثی و چشمان خاکستری بود که در ردا فروشی خانم مالکین دیده بود و اینبار با کنجکاوی بیشتری به هری نگاه می کرد.

او پرسید :
دراکو: درست شنیدم؟ توی تموم قطار پیچیده که هری پاتر توی این کوپه س. پس هری پاتر تویی ، اره؟

هری به دو پسر دیگر نگاه گذرایی انداخت :
هری: اره

هردو پسر هیکلی و عضلانی بودند و شرارت از قیافه احمقانه شان می‌بارید و مانند نوچه دو طرف مالفوی ایستاده بودند.

دراکو وقتی متوجه نگاه هری شد با بی پروایی تمام گفت :
دراکو: راستی این کراب و این گویله. اسم منم مالفویه ، دراکو مالفوی!
هری نام او را می دانست ولی فهمید که مالفوی برای اثبات اصالت خود دوباره ان را به زبان اورده.

رون سرفه ای کرد تا پوزخندش را مخفی کند ، دراکو مالفوی با چشم های نافذش به او نگاه کرد :
دراکو: به نظرت اسم من مسخرس؟ لازم نیس اسمتو بپرسم چون میدونم تو کی هستی! پدرم بهم گفته همه ویزلیا موهای قرمز دارن ، کک و مک دارن و اونقدر بچه دار میشن که نمیتونن خرجشونو بدن.

بعد از اتمام حرفش رو به هری کرد :
دراکو:پاتر ، حالا خودت میفهمی که بعضی از خانواده های جادوگرها بهتر از بقیه هستن ، یه نصیحت مجانی از طرف من ... بهتره با عوضی ها دوست نشی. من میتونم کمکت کنم.
مالفوی دستش را دراز کرد تا با هری دست بدهد و نیشخندی کنج لب هایش شکل گرفت اما هری دستش را جلو نبرد.

هری: از لطفت ممنونم اما من خودم میتونم خوب و بدو از هم تشخیص بدم.
صورت تیز دراکو سرخ نشد ولی گونه های رنگ پریده اش گل انداخت و آهسته از بین دندان های سفیدش گفت :

دراکو: پاتر اگه من جای تو بودم خیلی احتیاط می کردم اگه میخوای مثل پدرو مادرت نشی باید مودب باشی. اگه تصمیم داری با ادمای شندرپندر و مضخرفی مثل ویزلیا و هاگرید بگردی مغزت فاسد میشه.

هری و رون سریع از جایشان برخواستند. صورت رون به قرمزی موهایش شده بود :
رون:اگه جرات داری یبار دیگه بگو.

مالفوی دوباره پوزخند زد :
دراکو: میخوای با ما دعوا کنی ویزلی؟

با اینکه کراب و گویل در برابر انها مانند غول بودند ولی هری با شجاعتی که تا به حال در خود ندیده بود غرید :
هری: مگه اینکه زودتر از اینجا برید بیرون!

گویل تک خنده حال بهم زنی کرد و مقداری از اب دهانش روی انها پاشید :
گویل: ولی ما از اینجا نمیریم چون همه خوراکی هامونو خوردیم و شما کلی شکلات دارید...

دست گوشتالویش را سمت یکی از غورباقه های شکلاتی دراز کرد و رون تا خواست مانع او شود صدای نعره گویل بلند شد.
خال خالی موش بی حال رون دندان های تیزش را در دست گویل فرو کرده بود و از دستش اویزان بود. کراب و مالفوی قدمی به عقب رفتند و گویل خال خالی را پرتاب کرد.

سپس هر سه انها همراه با نعره گویل از کوپه بیرون دویدند ... شاید فکر میکردند موش های دیگری هم انجا هست.

هرماینی گرنجر بلافاصله وارد کوپه شد و با دیدن ریخت و پاش گفت :
هرماینی: اینجا چه خبره؟

رون بی توجه به ان دختر رو به هری کرد :
رون: تو قبلاً مالفوی رو دیده بودی؟

هری جریان ملاقاتش با مالفوی در کوچه دیاگون را تعریف کرد.
رون با حالت مرموزی گفت :
رون: درباره مالفوی ها یچیزایی شنیدم ... بعد از ناپدید شدن اسمشو نبر اونا اولین کسایی بودن که سمت ما برگشتن ادعا میکردن که جادو شده بودن. ولی بابام حرفشونو باور نکرد.
رون با حالت عصاب خورد کنی از هرماینی پرسید :
رون: ببخشین کاری داشتی؟

هرماینی پشت چشمی نازک کرد :
هرماینی: بهتره عجله کنین و رداهاتونو بپوشین راستی شما که قبل مدرسه دعوا نکردید؟ بهتره خودتونو به دردسر نندازید!

بگو مگوی کوتاهی بین رون و هرماینی ایجاد شد و بعد هرماینی از کوپه بیرون رفت.
هری در فکر مالفوی بود ... نکند ان ها هنوز هم طرفدار اسمشو نبر باشند؟

دراکو هم سن هری بود ولی هری به او هیچ اطمینانی نداشت.
نمی‌دانست چند نفر دیگر در هاگوارتز مانند خانواده مالفوی وجود دارند.

از دراکو هیچ خوشش نمی آمد.
با ان غرور و خودبزرگتر بینی اش و نیشخندی که انگار همیشگی بود.

هری مطمئن بود که او فقط بخاطر معروفیت هری درخواست دوستی داده وگرنه بعید نبود با او مانند رون رفتار کند.
فکر هایش را پس زد و مانند دوست جدیدش مشغول پوشیدن ردای سیاه هاگوارتز شد...
*
*
*
میدونم شاید پارتای اول خسته کننده باشه ولی یکم صبر کنید تا به قسمت اوج برسیم
ووت و کامنت فراموش نشه لطفا

Dark light [Drarry]Where stories live. Discover now