27

1.6K 240 79
                                    

صبح روز بعد وقتی چشم های سبز هری از پشت پلک های سنگینش پدیدار شد با یاداوری شب گذشته لحظه ای احساس کرد در رویا به سر می برده و بوسیدن تنها پسر مالفوی ها چیزی جز رویاست؟
تمام روز احساس می کرد رهاست، از هر چیزی ازاد است...

هنوز برف زیادی محوطه قلعه را پوشانده بود و در ان هوای سرد هیچکس دلش نمی خواست سر کلاس مراقبت از موجودات جادویی حاضر شود.
البته بجز هری، گروه اسلایترین هم در این کلاس با گریفیندور حضور داشت.

هنگامی که همراه دوستانش از سراشیبی تپه پایین می رفت ناگهان بر خود لرزید.
نکند رفتار نامتعارفی از او و دراکو سر بزند و تمام مدرسه از رابطه انها با خبر شوند؟
هیچ دلش نمی خواست کسی چیزی در مورد انها بداند.
یعنی حالا دوست پسر دراکو به حساب می امد؟

وقتی به کلبه هاگرید رسیدند با دیدن ساحره پیری که موهای کوتاهش تا روی شانه هایش می رسید تعجب کردند.
زن با دیدن انها گفت:
+زود باشین زنگ پنج دقیقه پیش خورد!

هری پرسید:
هری: شما کی هستین؟ هاگرید کجاست؟
+ اسم من پروفسور گرابلی پلنکه و استاد موقت درس مراقبت از موجودات جادویی هستم.
هری تکرار کرد:
هری: هاگرید کجاست؟
+مریضه.

هری که راضی به نظر نمی رسید دهانش را باز کرد تا سوال دیگری بپرسد اما با شنیدن خنده خفیفی سرش را چرخاند.
چشمش به دراکو مالفوی و سایر دانش اموزان اسلایترینی افتاد که تازه از راه رسیده بودند.
همه انها شاد و شنگول بودند و با دیدن استاد جدید متعجب نشدند.

نگاه عمیق دراکو، هری را از درون ذوب می کرد. پسر بلوند بدون توجهی به دیگران هری را برانداز می کرد و لحظه ای با دیدن گردن هری نیشخند زد و دنبال دیگران پشت سر پروفسور حرکت کرد.

هری همان احساس رهایی را تجربه کرد اما اینبار قوی تر. انگار که دراکو او را از بین دیگران بیرون می کشید. وقتی رون به او تنه زد فهمید باید به دنبال دیگران برود.
دراکو چطور انقدر خونسرد بنظر می رسید؟ هری متوجه تپش های ناموزون قلبش بود و نفس های کشدار می کشید.

حیوان مورد نظر این جلسه اسب تک شاخ بود، رنگ پوستش همانند برف بود و زیبایی اش همه را حیرت زده کرد. پروفسور گرابلی پلنک گفت که اسب های تک شاخ رفتار بهتری با دخترها دارند پس هرماینی همراه بقیه دختر ها سمت اسب حرکت کرد تا به نوازش ان موجود زیبا بپردازد.

دراکو از دور هری را نگاه می کرد و لبخند کجی روی صورتش خودنمایی می کرد، وقتی دید رون، دوست سمج هری نزدیکش می رود نتوانست جلوی خودش را بگیرد و سمت انها رفت.

رون به هری که در دنیای دیگری سیر می کرد گفت:
رون: بنظر تو هاگرید چش شده؟ نکنه...
دراکو مالفوی اهسته میان حرف او پرید:
دراکو: نگران نباش چیزی بهش حمله نکرده. از خجالت و شرمندگی نمیتونه سرشو بلند کنه.
پس از اتمام جمله اش کاملا حواسش بود که نفس هایش روی گردن هری پخش شود.

Dark light [Drarry]Where stories live. Discover now