1

10.9K 439 36
                                    

با حوله ای که تو دستم بود مشغول خشک کردن موهام شدم و به طرف اتاق رفتم. آرین روی تخت دراز کشیده بود و با تبلتش ور میرفت. جلوتر رفتم و به زور خودمو کنارش روی تخت جا دادم. کمی کنار کشید. به صفحه ی تبلتش سرک کشیدم.

توییتر... با لبخند نگاهش کردم و گفتم: سرخوشیا!!!

جواب داد : طرفدارامن. میفهمی بی احساس؟

"خوش به حالت"ی روونه اش کردم و بلند شدم تا لباس بپوشم.

***

از باشگاه بیرون اومدم و عینکم رو به چشم زدم. موهامو پشت گوش فرستادم و خواستم راه بیفتم که متوجه ماشین مشکی آشنایی شدم. با احتیاط به طرفش رفتم. کسی درو از داخل باز کرد. خم شدم و با دیدن آرین نفس راحتی کشیدم و سوار شدم. لبخند زد و گفت: چطور پیش رفت؟

_ عالی. تیم خوبین. برای پیشرفت کردن بهترین انتخابه. انتظارشو نداشتم برای شروع همچین چیزی نصیبم بشه.

_ خوبه. خوشحالم که این اتفاق افتاد.

لبخند محوی روی لباش بود. خم شدم و گونه اش رو بوسیدم و گفتم: من بیشتر از تو!

لبخندش عمیق شد و چاله ی بامزه ای روی گونه ی راستش درست شد.

***

روی تخت دراز کشیده بودم و به حرفای آرین که تو آشپزخونه مشغول ناهار درست کردن بود گوش میدادم. تبلتش رو از رو میز کنار تخت برداشتم.

پسره ی بی کار همش تو توییتر آنلاین بود. شانسی یکی از دی ام هاشو باز کردم.

"دوستت دارم"
"میشه اینو ببینی و جواب بدی؟"
و یه شکلک قلب و گریه.

شیطنتم گل کرد. از در باز اتاق سرکی به بیرون کشیدم تا از نزدیک نبود آرین مطمئن شم و بعد نوشتم ″لاو یو تو″ و سند کردم.

به ثانیه نکشید که جوابای دختر رسید. بیچاره باورش نمیشد.

با خنده رفتم سراغ بعدی. حدود هفت هشت تا دی ام رو جواب داده بودم و از عکس العمل فن ها خنده رو لبام بود که با ری اکشن آخری صدای خنده ام بلند شد. فحش میداد و میگفت چرا جواب دادم. آرین اومد تو اتاق و با تعجب گفت: چته چرا اینجوری میخندی؟

وقتی تبلتش رو تو دستم دید جلو اومد. بعد از چند لحظه وقتی متوجه شد مشغول چه کاری بودم الکی اخم کرد و گفت:

_ آیلین؟

_ اخم نکن عزیزم. علاوه بر مضحک شدن قیافت، روی پیشونیت خط میفته. اون موقع همین چندتا طرفدارم دیگه محلت نمیدن.

خندید و کنارم روی تخت دراز کشید و تبلتو از دستم بیرون کشید و نگاهی به گندکاریم انداخت و گفت:

_ کشتیشون.

_ الان باید ازم تشکر کنی. میدونی تا چند وقت شاد و خوشحالن؟ تازه علاقشون بهت هم بیشتر میشه به خاطر این حس طرفدار مداریت.

یه توییت زد با این عنوان که: شیطان کنار من دراز کشیده.

خندیدم و ضربه ی آرومی به سرش زدم. گفت: بلند شو ناهار بخوریم بریم یه چرخ تو شهر بزنیم.

***

جین مشکی و یه تی شرت ساده ی زرشکی تنم کردم. از دوازده سالگی که مامانم مجبورم کرد موهامو بلند کنم به خاطر راحتی توی بازی‌ها موهامو بالای سرم گوجه‌ای میبستم و بعد از هفت سال که از اون روزا گذشته بود این دیگه جزئی از من شده بود و تقریبا هیشکی دیگه منو با موهای باز ندیده بود. طوری که مردم شهرم سر دیدن موهای بازم شرط بندی میکردن. یه بار تو یکی از مصاحبه‌های محلی ازم پرسیدن که چرا همیشه موهام بستس و کِی بازش میکنم؟ منم که جوابی نداشتم بدم اولین چیزی که به ذهنم رسید رو گفتم اونم این که به عشق حقیقیم اجازه میدم که موهامو باز کنه. بچه بودم و رویایی فکر میکردم. حالا که چند سال گذشته بود چیز مسخره ای به نظرم می اومد ولی هم نمیخواستم زیر حرفم بزنم و هم نمیخواستم بهونه ای دست رسانه‌ها بدم که برام حاشیه سازی کنن.

کت چرمی هم تنم کردم و موبایل و عینکم رو برداشتم. کفش های پاشنه بلندم چشمک میزدن ولی اگر میپوشیدمشون هم قد آرین میشدم و اصلا اینو دوست نداشتم. کتونی‌های جدید آدیداسم رو پام کردم و از اتاق بیرون رفتم. برای آرین که وسط سالن منتظرم ایستاده بود، ژستی گرفتم و گفتم: چطورم ؟

دست دور کمرم انداخت و گفت: خوشگل ترین دختر روی زمین!

FakeWhere stories live. Discover now