عملا کارم توی این خونه تموم شده بود اما به اصرار نایل و هری و سوفیا حاضر شدم چند روز باقی مونده از استراحتم رو همین جا و با همین آدما بگذرونم. من که مسابقهی دومم رو از دست داده بودم و چند روز بیشتر اینجا موندن فرقی برام نداشت. بهتر از تنها موندن توی خونه بود. مخصوصا که مجبور نبودم وقتم رو تنها یا با حس بد مزاحم بودن بگذرونم. پسرا به صورت جدی و تمام وقت برای ضبط آلبوم جدیدشون کار میکردن و من سوفیا با هم به گردش یا خرید میرفتیم و توی این سه روز رابطهی صمیمانه تری پیدا کرده بودیم. پیشنهادش رو تقریبا قبول کرده بودم و اون با دوستاش صحبت کرده بود و قرار بود وقتی برگشتم لندن یه زمانی رو برای رفتن به شرکت اونا و تنظیم یه قرارداد نمادین اختصاص بدم. بالاخره آخرین روز اقامتم تو این خونه رسید و باید برمیگشتم لندن تا به مسابقهی آخرم برسم و بعد میتونستم تعطیلات طولانی رو برای خودم داشته باشم و فقط گهگاهی برای تنبل نشدن بدنم برای تمرین برم. حس خوب تموم شدن تمرینات اجباری سرحالم کرده بود. یکی دیگه از لباسام رو تا کردم و داخل چمدونم که وسط اتاق بود گذاشتم. هری به تکیهگاه تخت تکیه داده بود و پاهاشو خم کرده بود و بیحرف نگام میکرد. صدای صحبت کردن سوفیا و لیام از بالکن اتاق به گوش میرسید. نایل و لویی و زین هم توی اتاق کناری مشغول بودن. با لبخند به هری نگاهی انداختم و یکی دیگه از وسیلههامو تو چمدون گذاشتم. لیام و به دنبالش سوفیا به اتاق برگشتن. لیام نگاهش بین من و هری گشت و بعد لبخند شیرینی زد. به دیوار تکیه داد بعد از چند لحظه با صدای بلندی نایل رو صدا زد:
_ هی نایل!!! نایل هوران بیا اینجا!
با لبخند نگاهش کردم و بازم مشغول جمع کردن وسیله هام شدم. بعد از چند لحظه نایل با خنده داخل اتاق اومد و گفت:
_ چیزی شده؟
یه دفعه نگاهش به من خورد و گفت:
_ واقعا داری میری؟ مسابقهت سه روز دیگه است و میتونی یکم بیشتر اینجا بمونی.
لبخند زدم و گفتم:
_ من باید قبل از مسابقه برای تمرین برم.
به بلیطم که روی میز کنار تخت بود اشاره کردم و گفتم:
_ بلیطم رو هم گرفتم. باور کن این دیرترین پرواز ممکن بود!
نایل خواست حرفی بزنه که لیام نذاشت و گفت:
_ نایل یه نگاه به این صحنه بنداز و ببین چیزی به ذهنت آشنا نمیاد؟
نگاه نایل بین من و هری که حالا عصبانی به لیام نگاه میکرد و خود لیام گشت. یکم گیج شده بود. دوباره نگاهی تو اتاق چرخوند و برگشت سمت لیام. لیام با دهنش ریتمی رو نواخت. انگار جرقهای تو ذهنش زد که باعث شد لبخند بزنه. شروع کرد به تکون دادن سرش و لبخندش عمق گرفت و کم کم تبدیل به خندهی شادی شد. دست از جمع کردن وسایل کشیده بودم و کنجکاو و خندون به بازیای که این دو تا با هری راه انداخته بودن نگاه میکردم. یه دفعه نایل برگشت سمت هری و با خنده گفت:
_ whatching you get dressed
Messes with my head
Take that bag off your shoulder
قهقههی لیام به هوا بلند شد و نایل با خنده ادامهی آهنگ رو خوند. خندیدم و سرمو تکون دادم و بعد از نگاه کوتاهی به هری، که خصمانه به مسخره بازی نایل و لیام زل زده بود، به جمع کردن وسایلم ادامه دادم. این یکی از آهنگای آلبوم جدیدشون بود که به تازگی کار ضبطش رو تموم کرده بودن و همین چند شب پیش داشتن با هم میخوندنش.
زین هم بعد از شنیدن صدای لیام و نایل به اتاق اومد و چند لحظه بعد سه تایی جلوی هری میرقصیدن و سر به سرش میذاشتن و این آهنگ رو میخوندن. واکنش هری هم بالشتی بود که باهاش زین و لیام رو نشونه گرفت و مشتی که تو قفسهی سینه نایل کوبوند. لباسامو پوشیدم و موهامو بالا جمع کردم. چمدونم رو بستم و بعد از نگاهی به اطرافم بلند گفتم:
_ من دیگه باید برم.
نایل که بعد از کتکی که خورده بود روی زمین نشسته بود و میخندید بلند شد و سمتم اومد. بغلم کرد و گفت:
_ پرواز خوبی داشته باشی.
به سمت لیام و سوفیا رفتم و بغلشون کردم. زین هم باهام دست داد و چند تا ضربهی آروم پشتم زد. به سمت هری رفتم. نمیخواست از جاش تکون بخوره. روی تخت خم شدم و به سختی بغلش کردم و در گوشش گفتم:
_ دلم برات تنگ میشه.
ازش جدا شدم و رفتم به سمت لویی که به چهارچوب در تکیه داد بود و نگاهم میکرد. بی حرف چمدونم رو از دستم گرفت و همراهم از پله ها پایین اومد. جلوی در کوتاه بغلم کرد. خداحافظی کردم و سوار ماشینی شدم که دنبالم اومده بود. این غمی که تو دلم بود رو درک نمیکردم.
***
میدونم خیلی کوتاه بود احتیاجی نیست یادآوری کنید ...
فقط دلم نیومد بنویسم و نذارم !
بچه ها خواهشا نپرسید بعدی رو کی میذاری چون من هیچ جوابی برای این سوالتون ندارم !
من هر وقت چیزی بنویسم میذارمش و اصلا منتظرتون نمیذارم ! وقتی آپ نمیکنم یعنی ننوشتم و وقتی ننوشتم یعنی وقت نکردم چیزی بنویسم یا مشکلی دارم ! دوست ندارم قول بدم و بگم مثلا فردا ولی یه اتفاقی بیفته و نتونم بنویسم و شرمنده اتون شم .
ولی خب چون تابستونه و درس نیست و کلاسهای تابستونی هم هنوز شروع نشدن من تمام تلاشم رو میکنم که زود به زود آپ کنم هرچند کم !
دوستون دارم :*
و مرسی که داستان رو میخونید ...
پ.ن : من عاشق آهنگ change your ticket ام ... برخلاف خیلی از دایرکشنرا که میگفتن حتی یک بار هم کامل گوش نکردنش !
YOU ARE READING
Fake
Fanfictionهمه چیز قرار نیست طبق برنامه پیش بره در حال ویرایش (بعضی پارتها تغییرات خیلی جزئی و غیرضروری دارن)