همه لباسامونو عوض کرده بودیم و منتظر بودیم تا وارد زمین شیم. هلن از شدت استرس حالش بد شده بود و مشاور تیم داشت باهاش صحبت میکرد تا حالش بهتر شه و روحیه اشو نبازه. این آخرین بازی بود و ما باید می بردیم. تیم مقابل قوی بود ولی ما طلا رو میخواستیم. دوم شدن بدترین حالتیه که تو مسابقات میتونه پیش بیاد. بالاخره بازی شروع شد. اِما داخل زمین بود ولی من فعلا تو ذخیره نشسته بودم. کار چندان خوب پیش نمیرفت و نگرانی تو چهره ی هممون مشخص بود. نیمه های ست اول اما تو یه فرصت برگشت سمت مربی و داد زد:
_ اونو بیار تو...
مربی نگاهی به من انداخت و گفت: آماده ای؟
سریع بلند شدم و سرمو تکون دادم. تعویض انجام شد و رفتم تو زمین. اول از شدت استرس خراب میکردیم. اِما یه نگاه نگران بهم انداخت. نزدیکم اومد و گفت: هر چی گند زدیم بسه.
مشتشو آورد بالا. مشتمو کوبیدم بهش ولی خب اختلاف امتیازاتمون زیاد بود و ست اولو باختیم.
تو تایم استراحت مربی و مشاورمون باهامون صحبت کردن تا خودمونو نبازیم. هنوز کلی فرصت داشتیم. برگشتیم تو زمین و ست دوم شروع شد. این بار قوی تر عمل کردیم و جلو افتادیم. هیجان بازی بیشتر شده بود. خصوصا که رقابت برای جایگاه اول بود. صدای تشویقا بهمون انرژی میداد. سرویس اما درست وسط زمین خوابید و همه از شادی جیغ کشیدیم. ست دوم به نفع ما شد. وسطای ست سوم شلوغی سالن بیشتر از قبل شده بود و جیغ و داد و فریادها کل سالن رو پر کرده بود. آدرنالین خوم بالا رفته بود. اما نگاهی به بالا سرم انداخت و گفت: به شلوغیا توجهی نکن. فقط رو بازی تمرکز کن.
سرمو تکون دادم. طوری حرف میزد که انگار اتفاق خاصی افتاده. به بازی ادامه دادیم و ست بعد رو هم با اختلاف امتیاز زیادی به نفع خودمون تموم کردیم. همه انرژی گرفته بودیم و به بردمون امیدوار شده بودیم. این ست سرنوشت ساز بود. رفتیم داخل و بازی شروع شد. تیم مقابلمون که به باخت نزدیک شده بودن میجنگیدن و بازی رو سخت تر کرده بودن. خیلی قوی تر از سه ست قبل بازی میکردن و این شرایط رو برای ما دشوار میکرد. دو بار عقب افتادیم ولی سریع جبرانش کردیم. بالاخره تونستیم 25 رو بگیریم ولی اونا 24 بودن و بازی باید ادامه پیدا میکرد. استرس گرفته بودم با این که میدونستم حتی اگر این ستو ببازیم بازم یه شانس دیگه داریم. اختلافمون بالا نمیرفت و بازی داشت کش پیدا میکرد. باید سرویس میزدم. توپو گرفتم و رفتم بیرون زمین. این ضربه میتونست برد ما رو حتمی کنه. فقط همین ضربه. آیلین تو میتونی... چشمامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم. توپو پرتاب کردم بالا و پریدم و با تمام قدرتم کوبیدم. بدون اینکه بتونن دفاعی بکنن توپ وسط زمین خوابید. جیغ کشیدم و پریدم بالا. اما با خوشحالی اومد طرفم و بغلم کرد. با هم بالا و پایین میپریدیم. بقیه ی بچه های تیم هم اومدن سمتمون. هم دیگه رو بغل میکردیم و از شدت خوشحالی نمیدونستیم چی کار کنیم. یه لحظه میخندیدیم و یه لحظه گریه میکردیم. جیغ میکشیدم و بالا و پایین میپریدیم. مربیمون اومد جلو. همه دویدیم طرفش و بغلش کردیم. بعد از چند لحظه اما منو از جمعیت کشید بیرون و بغلم کرد. یه دفعه یه آهنگ شاد تو سالن پخش شد و صدای جیغ و داد تو کل سالن پیچید. به صدای خواننده که توجه کردم متوجه شدم آهنگ از وان دایرکشنه. تعجب کردم که چرا دارن اینو پخش میکنن ولی انقدر شاد بودم که ناخواسته شروع کردم باهاش رقصیدن. کل سالن داشتن میرقصیدن به جز کسایی که باخته بودن. مضمون آهنگ هم جالب بود. میخوام ببوسمت. اما با آهنگ هم خونی میکرد و تقریبا تو بغل هم میرقصیدیم. یه دفعه ایستاد و با خنده به پشت سرم اشاره کرد. برگشتم... هری؟ اون اینجا بود؟ با خنده اومد تو زمین سمت ما و همون جور که یکم بدنش تکون میداد و مثلا میرقصد دقیقا با صدای خودش تو آهنگ هم خونی کرد و گفت: let me kiss you
به خاطر بردمون شدیدا خوشحال بودم و نمیدونستم چجوری این همه هیجانو بیرون بریزم. دویدم طرف هری... دستاشو باز کرد. پریدم بغلش و پاهامو دور کمرش حلقه کردم. انتظارشو نداشت ولی سریع تعادلشو حفظ کرد و هنوز از شوک این بیرون نیومده بود که من قبل از اینکه بفهمم دارم چی کار میکنم بوسیدمش. یه لحظه خشک شد ولی سریع واکنش نشون داد و همراهیم کرد. بعد از چند لحظه تازه متوجه کارم شدم و با این که دل کندن از این حس خوب سخت بود ولی عقب کشیدم. خواستم از بغلش پایین بیام ولی دستشو زیر پاهام گذاشت و اجازه نداد. زمزمه کرد: دستتو بنداز دور گردنم. بذار این کامل شه.
دستامو دور گردنش حلقه کردم و یکم سرمو عقب بردم تا صورتشو واضح ببینم. یه لبخند خبیث و وحشتناک رو صورتش بود و گفت:
_ خارج از برنامه بود. انتظارشو نداشتم ولی اعتراضیم ندارم. متاسفانه من آدمیم که وقتی ازم همچین سوء استفاده هایی میشه نمیتونم از حقم دفاع کنم.
خواستم جوابشو بدم ولی خودمو کنترل کردم. در عوض سرمو تا جایی که ممکن بود به سرش نزدیک کردم و گفتم: مراقب باش چون در نهایت ممکنه به خاطر این ضعفات دچار سرخورگی شی.
_ شت!
اینو گفت و دستشو از زیر پام برداشت و منو پایین گذاشت. خبیثانه خندیدم و گفتم:
_ چی شد چرا حقتو پس نگرفتی؟
ابروشو بالا انداخت و گفت: فقط حقم نیست باید جریمه هم بدی و جلوی این همه آدم نمیشه.
و نزدیک اومد و دستشو دور کمرم حلقه کرد و با فشار دستش به طرف هم تیمی هام برد. با آرنجم محکم تو پهلوش کوبیدم. تکون خورد و سریع دستشو رو پلهوش گذاشت ولی نتونست کار دیگه ای بکنه. وقتی به جمع دوستام رسیدیم از بغل هری بیرون اومدم و دوباره با شادی دوستامو بغل کردم. حواسم به هری بود که اونم همهشونو بغل کرد و برد تیم رو بهشون تبریک گفت. منتظر شدم تا واکنش کیتی رو ببینم. هری دستاشو باز کرد تا بغلش کنه ولی کیتی دست به سینه و با نگاه سردی فاصله گرفت تا بهش اجازه ی این کارو نده. هری متعجب نگاش کرد و لباش آویزون شد ولی بعدش شونه هاش رو انداخت و بالا و برگشت و منو دید که دارم نگاش میکنم. لبخند زد و اومد طرفم و کنارم ایستاد. مربیمون ازمون خواست آروم باشیم و بعد گفت که به مناسبت بردمون امشب خونه اش مهمونی میگیره و همه رو دعوت کرد. همه با رضایت قبول کردیم. اعلام کردن که برای گرفتن مدال روی سکوها بریم. مربیم سریع رو کرد به هری و گفت: خوشحال میشم تو هم بیای.
هری مردد نگام کرد. سرمو براش تکون دادم که یعنی خودت میدونی قبول کنی یا نه. نگاهی بهش انداخت و گفت:
_ همه ی سعیمو میکنم که بیام.
به هری لبخند زد و گفت: پس تا شب!
بعد دست گذاشت پشت من و به سمت سکو هدایتم کرد.
YOU ARE READING
Fake
Fanfictionهمه چیز قرار نیست طبق برنامه پیش بره در حال ویرایش (بعضی پارتها تغییرات خیلی جزئی و غیرضروری دارن)