اولین تجربهم از سفر با یه جت شخصی بود. هری رو به روم و نایل و زین سمت دیگهی ما رو به روی هم نشسته بودن.
لویی و دوست دخترش توی کابین پشت سر هری بودن. از رفتار سرد دختر فهمیدم که به اجبار با ما هم سفر شده. ظاهرا روابط خوبی با لویی نداشتن و احساس میکردم رابطهشون داره نفسای آخرشو میکشه. سوفیا نبود و لیام رو اولین باری بود که تنها میدیدم. گروه نوازندههاشون و جمعی از بادیگاردا و دست اندرکاراشون و همچنین دو سه نفر از دوستاشون پشت سر من نشسته بودن و بهشون دید نداشتم. از پنجره به بیرون نگاهی انداختم. همه جا تاریک بود. همیشه سفر هوایی شبانه با ترس خاصی برام همراه بود. دلیل مشخصی نداشت فقط ترس مبهمی تو وجودم میپیچید. دلم میخواست هری باهام حرف میزد و آرومم میکرد یا حداقل با حرف زدن باهاش حواسم از این موضوع پرت میشد ولی اون فقط روی صندلیش لم داده بود و با گوشیش بازی میکرد. پاهای بلندش با فاصلهی کمی از پاهای من قرار داشت. مثل همیشه جین مشکی و تی شرت سفیدی پوشیده بود که سوراخی روی شکمش خودنمایی میکرد، با یه پیراهن چهارخونهی آبی و سفید روش. همیشه فکر میکردم اگه کسی لباس سوراخی تنش کنه نشونهی شلختگیشه. حالا هری استایلز رو به روم نشسته بود و سوراخ تی شرتش بهم دهن کجی میکرد.
روز بعد از اون ماجرا نگران عکسالعمل هری بودم ولی اون اشارهای به قضیهی شب قبل نکرد و اصلا به روم نیاورد که بیتوجه بهش خوابم برده و این فکرو توی سرم به وجود آورد که مستی باعث شده چیزی یادش نیاد. هرچند فکر نمیکردم اون قدر خورده باشه ولی خب منم مست بودم، شاید درست یادم نیست. فقط اون کم حرفتر از قبل شده بود و به اندازه کافی شدید بود تا هم گروهیاشو مشکوک کنه. چون اونا قبلا دیده بودن که ما رابطهی خوبی با هم داشتیم.
توجهاتش هنوز هم شامل حالم میشد. چمدون نه چندان سنگینم رو ازم دستم میگرفت و به بادیگاردش میداد. بهشون سفارش میکرد که به جای اون مراقب باشن تا کسی آزاری به من نرسونه. متوجه تشنگیم میشد و برام آب سفارش میداد ولی باهام حرف نمیزد و این کم کم داشت برام گرون تموم میشد.
خودم نسبت به اون شب احساسات ضد و نقیضی داشتم. از یه طرف خوشحال بودم که تو حالت مستی کاری نکردم که بعدا ازش پشیمون باشم. از طرف دیگه وقتی میدیدم احساساتم به هری داره تغییر میکنه و جور دیگهای بهش فکر میکنم از هر چی خوابیدن بود متنفر میشدم. آره این اعتراف بزرگی بود. این که من حسم به هری داشت تغییر میکرد. یادم میاد قبل از رو به رو شدن باهاش فقط چند باری اسمشو از زبون دخترای نوجوون شنیده بودم ولی با هر بار دیدنشون فقط این تو ذهنم نقش میبست که پسرای لوسین! اما بعد از بسته شدن قرارداد و برخوردهایی که ناخواسته بینمون صورت میگرفت نظرم کاملا برگشته بود. ولی هر چی فکر میکردم به نتیجه نمیرسیدم که نقطهی شروع این علاقه دقیقا چه زمانی بود. حتما توی این چند ماه ذره ذره بیاون که بفهمم گرفتار شده بودم و احساس میکردم داره سرعتم زیاد میشه و به نقطهی اوجش نزدیک میشم.
YOU ARE READING
Fake
Fanfictionهمه چیز قرار نیست طبق برنامه پیش بره در حال ویرایش (بعضی پارتها تغییرات خیلی جزئی و غیرضروری دارن)