18

2.9K 277 44
                                    

( به همه ی اونایی که داستانو تو دور ادیت میخونن : عیدتون مبارک❤️)

چشمامو که باز کردم صورت هری جلوی چشمام بود. نفس راحتی کشید و گفت:

_ چه عجب! نزدیک ده دقیقه است که دارم صدات میکنم و بیدار نمیشی. کم کم داشتم شک میکردم که نکنه مردی.

آروم هلش دادم عقب و نشستم و گفتم:

_ خسته بودم.

با صدای بلند خندید و گفت:

_ تا جایی که یادم میاد داشتی به مادرت میگفتی که خسته نیستی و احتیاجی به استراحت نداری.

_ خب اون موقع خسته نبودم.

_ تو خواب خسته شدی؟

_ آره!

دوباره خندید و گفت: اعتراف کن که خوابت سنگینه و انقدر بهونه نیار.

بلند شدم و رفتم سمت حموم اتاقم و گفتم: نیستم.

سریع دوش گرفتم و اومدم بیرون. هری هم چنان روی تختم نشسته بود.

بند حوله‌مو محکم بستم و به هری که با لبخند خبیثی به من نگاه میکرد گفتم:

_ فکر کنم بخوای دوش بگیری. ها؟

_ آره.

از آینه بهش نگاه کردم و گفتم:

_ خب... پس برو...

_ میرم.

سشوارمو از کشو بیرون آوردم و زدم به برق و رفتم سمت چمدونم و لباسایی که میخواستم رو بیرون کشیدم. وقتی سرمو بلند کردم هریو دیدم که همچنان روی تخت نشسته بود و داشت به من نگاه میکرد.

راست ایسادم و اخم کردم و گفتم:

_ هری...

خنده ی کجی روی صورتش نشست و اون چال گونه ی لعنتیش مشخص شد و گفت:

_ بله...

_ بلند شو.

_ من واقعا عجله ای برام دوش گرفتن ندارم.

_ هری...

_ میرم. ده دقیقه دیگه. تو کارتو بکن.

رفتم سمتش و تی شرتشو گرفتم و کشیدم.

دستشو گذاشت رو حوله‌مو و گفت:

_ لباسمو نکش. وگرنه تلافی میکنم.

سریع دستمو از روی تی شرتش برداشتم و گفتم: بلند میشی یا جیغ بکشم؟

با خنده بلند شد و رفت سمت حموم و گفت: ولی من یه روز تلافی میکنم.

صبر کردم تا صدای آب رو بشنوم چون امکان داشت این پسر منحرف از حموم بپره بیرون. بعد سریع لباسامو پوشیدم و مشغول خشک کردن موهام شدم. داخل خونه بودیم و هیچ اجباری واسه ی بستن موهام نداشتم. با این حال بافتمشون و روی شونه ی راستم انداختم. شلوارک لی کوتاهی با یه نیم تنه ی نارنجی تنم کردم و با رضایت به خودم تو آینه نگاه کردم. همون موقع هری از حموم بیرون اومد و نگاهی به من انداخت و همون طور که سمت کیفش میرفت گفت:

FakeWhere stories live. Discover now