24

2.9K 267 33
                                    

نگاهی به هری انداختم که اخم کرده بود و با بی‌حوصلگی به حرفای کسی که پشت خط بود گوش میکرد و گهگاهی جواب کوتاهی بهش میداد. بقیه‌ی پسرا روی مبلی کمی دورتر نشسته بودن و روی متن یکی از آهنگاشون کار میکردن. دوباره حواسم رو دادم به حرفای سوفیا... در مورد رشته‌ی تحصیلیش صحبت میکرد. هر چیزی که مربوط به لباس و مد میشد توجه منو به خودش جلب میکرد. من آدمی بودم که همیشه سعی میکردم در عین سادگی خوشتیپ به نظر برسم. بالاخره هری تلفنش رو قطع کرد و برگشت و روی مبل کنار زین نشست و گفت:

_ قراره یه نفر بیاد برای عکاسی.

همه برگشتیم و بهش نگاه کردیم. نایل پرسید:

_ برای چی؟

اشاره‌ی کوتاهی به من زد و گفت:

_ برای اون دلیلی آیلین اینجاست. منیجر گفت که باید زودتر یه سری عکس و فیلم بهش برسونیم. بهش گفتم که من نمیدونم باید چه عکسی بگیرم و هیچ ایده‌ای براش ندارم چه برسه به فیلم و اونم گفتش که یه نفرو میفرسته تا این کارو انجام بده.

قیافه‌ی همه تو هم فرو رفت و فقط من بودم که هم چنان خونسرد نگاهش میکردم. لویی با اعتراض گفت:

_ هری؟ تو چی کار کردی؟ ما الان اینجا یه جمع راحت داریم و تازه تونستیم از دستشون فرار کنیم و برای خودمون باشیم و تو خیلی ساده اجازه دادی یکیشون بیاد اینجا؟ وای نه... یه غریبه‌ی اعصاب خورد کن و حال به هم زن! من واقعا نمیتونم تحملش کنم.

لیام هم گفت:

_ منم موافقم. فکر کردم چند روزی میخوایم خودمون باشیم و مزاحم نداشته باشیم.

حس بدی تو تمام وجودم پیچید. حس نفرت انگیز اینکه مسبب همه‌ی اینا منم و منم یه غریبه‌ی اعصاب خوردکن حال به هم زنم که جمع دوستانه‌شونو به هم زدم و کسی نمیتونه تحملم کنه!

لویی دوباره به حرف اومد و کلافه گفت ک:

_ هر جوری هست کنسلش کن هری. بندازش برای یه زمان دیگه.

_ چرا متوجه نیستی؟ اونا از من فیلم و عکس میخوان و من نمیدونم باید چه غلطی بکنم و مثل اینکه فراموش کردی آیلین اینجاست. اون الان باید تو استراحت باشه برای مسابقه‌ی بعدیش و حتی یکی از اونا رو داره از دست میده.

_ یعنی تو نمیتونی یه عکس بگیری؟

زین که تا جایی که ممکن بود روی مبل دراز شده بود، گفت:

_ اونا فقط میخوان که شما فوق العاده صمیمی نشون داده بشین. فکر کنم خودتون بتونید یه کاریش بکنید.

نایل هم اظهار نظر کرد:

_ من فیلم برداریم خوبه. ما برای خودمون یه جمع صمیمی درست میکنیم و من فیلم میگیرم.

لیام سعی کردم جو رو آروم کنه:

_ یه لحظه آروم باشید بچه ها. ما الان هفت نفریم. بعد از تموم شدن کار این آهنگ فکرامونو میریزیم روی هم و فیلم و عکسارو میگیریم. چیزی نیست که نتونیم از پسش بربیایم. هری بلند شو و به اون احمق زنگ بزن و بگو که کسی رو نفرسته و اگر بفرسته ما درو براش باز نمیکنیم.

FakeWhere stories live. Discover now