چند دقیقهای بود که بیحرف نشسته بودیم و هم دیگه رو نگاه میکردیم. سرمو پایین انداختم و آروم گفتم:
_ یعنی... تو فکر میکنی ما... فکر میکنی هری... هنوز دوستم داره؟
_ فکر نمیکنم. مطمئنم آیلین!
_ پس... دوست دخترش؟ اون...
_ اون از خداشه با هری به هم بزنه.
یه دفعه زین برگشت سمت لویی و گفت:
_ چی میدونی لویی؟ چطور داری این حرفو میزنی؟
_ من بعد از دیدن اون عکس رفتم تو نخ رابطهی این دوتا. هری تو این رابطه کسلکنندهتر از چیزیه که فکرشو بکنید. آیلین... هری با تو چطور بود؟ یادته؟ حتی وقتایی که رابطهتون فیک بود؟ من یادمه هری جلوی دوربین لبخندای مصنوعی میزد و خیلی باهات گرم نمیگرفت. اون توی عموم باهات سر و جدی بود ولی وقتایی که فقط خودتون بودید... از ته دل میخندید. صمیمانه باهات شوخی میکرد. بدون اینکه مجبور باشه باهات وقت میگذروند. شما رو اون تختی که جلوی تلویزیونشه خاطره دارید؟
سرمو به معنای تایید تکون دادم.
_ من فهمیدم که اون هر وقت بیخواب میشه اونجا میخوابه. اون با تو به طرز غیرقابلباوری خوب بود. آخه کدوم آدمی با کسی که مجبورش کردن باهاش وارد رابطه شه انقدر خوب رفتار میکنه؟ حتی اگر واقعا از اون آدم بدت نیاد ولی اجباری که پشت دوستیتونه باعث میشه حس خوبی بهش نداشته باشی... و حالا رفتارش با اون دختره... وقتی تنهان کسی که حضورش کمترین اهمیتی برای هری نداره اونه. اصلا انگار نمیبینتش و گاهی از سر اجبار باهاش همکلام میشه. من باهاش حرف زدم. اون یه حرفایی راجع به پشیمونی میزد. راجع به این که بعضی آرزوها بهتره به واقعیت تبدیل نشن و بعضی آدما از دور خوبن. یه همچین چرت و پرتایی تحویلم داد و یه چیز جالبتر اینکه گفت شاید آیلین حق داشته که هری رو ترک کرده. من حتی بعید میدونم اونا تا الان همو بوسیده باشن. آیلین... یه چیزی این وسط درست نیست. اونم آدمیه که کنار هریه!
از استرس صدام بالا رفت:
_ میگی چی کار کنم؟
_ ببین... من وقتی این چیزا رو دیدم ازت متنفر شدم که انقدر هری وضعش خراب شده. وقتی تو برگشتی تقریبا میخواستم بکشمت تا این که تو حرف زدی و گفتی واقعیت چی بوده. من مطمئن شدم که بعد از این همه چیز خوب پیش میره. با علاقهای که هری هنوز به تو داره و تو هم هنوز دوسش داری و با وجود هرلی، پس همه چی درست میشه. تصمیم گرفته بودم هیچ کدوم از این حرفا رو نگم ولی الان که گفتی هری چه چرتی تحویلت داده و گفته که از زندگیش بری بیرون نتونستم نگم. گفتمشون تا این تو نباشی که کم میاری. تو باید ادامه بدی. اون دختر علاقهای به موندن با هری نداره. هری هم فقط داره بازی میکنه. اون احمق داره لهله میزنه که باز با تو باشه. شک ندارم این حرفاشم به خاطر این بوده که عذابی که این مدت تحمل کرده رو جبران کنه. تو اونی هستی که هری میخواد. اون دختر ذرهای براش مهم نیست. من همین الان میتونم با یه تماس کوچیک خبر جداییشونو پخش کنم.
YOU ARE READING
Fake
Fanfictionهمه چیز قرار نیست طبق برنامه پیش بره در حال ویرایش (بعضی پارتها تغییرات خیلی جزئی و غیرضروری دارن)