23

2.7K 278 38
                                    

تقریبا یک ساعت بود که بیدار بودم ولی خودمو مجبور کرده بودم که تو اتاق بمونم و بیرون نرم و سرمو با مرتب کردن وسایلم و چیدنشون توی کمد گرم کنم. دیگه حوصله‌م داشت سر می‌رفت. مطمئن بودم که هری هنوز برنگشته وگرنه حتما به من سر میزد تا مطمئن شه که زنده‌م! اینو تجربه به من ثابت کرده بود. از روی تختم بلند شدم و در اتاقو باز کردم و سرکی به بیرون کشیدم. این بالا خبری نبود ولی صدای صحبت و خنده از پایین میومد. مشخص بود که چند نفرن. سریع برگشتم تو اتاق و به جای لباسهای راحتم یه شلوار لی و یه تاپ لیمویی تنم کردم. با خیال راحت موهامو باز گذاشتم و بعد از مطمئن شدن از مرتب بودنم از اتاق بیرون رفتم. صدای صندل‌های ابریم تو صدای خنده‌هاشون گم شده بود و متوجه اومدنم نشدن. با لبخند نزدیکتر رفتم. زین اولین نفر منو دید و با خنده گفت:

_ هی آیلین. بیا اینجا.

رفتم و روی مبلی کنار زین نشستم و با صدای آرومی بهشون سلام کردم. سوفیا با لبخند مهربونی گفت:

_ خوب شد که اومدی. من بین این دو تا پسر بدجنس تنها گیر افتاده بودم.

با خنده به لیام که با لبخند مهربونی بهش نگاه میکرد اشاره کردم و گفتم:

_ یعنی میخوای بگی لیام تو رو اذیت میکنه؟

لیام سریع گفت: نه... هرگز!

زین چشماشو باریک کرد و گفت: لیام!

به زین نگاه کردم و گفتم:

_ دوست دختر تو کجاست؟

قیافه‌ش یکم تغییر کرد و بعد گفت: اون سرش شلوغه.

_ اوه... کارش چیه؟

_ اوممم... اون خواننده‌ست. من فکر کردم تو بشناسیش.

_ جدا؟ نه من چیزی در موردش نمیدونم.

سوفیا چشمکی زد و گفت: بی خیال!

لیام گفت: زین؟ اون سه تا کدوم گورین؟ کارشون باید تا الان تموم شده باشه، چرا نمیان خونه؟

زین خم شد و موبایلش رو از روی میز برداشت و گفت:

_ الان بهشون زنگ میزنم.

بعد از چند لحظه بلند شد و ازمون فاصله گرفت. به لیام و سوفیا نگاه کردم که داشتن آروم صحبت میکردن. حس تنهایی عجیبی سراغم اومد و به بهونه‌ی آب خوردن بلند شدم و رفتم سمت آشپزخونه. صبح جای لیوانا رو پیدا کرده بودم. سریع از توی کابینت یه لیوان برداشتم و زیر آب سردکن گرفتمش و پرش کردم و سرمو پایین انداختم و خودمو مشغول نشون دادم. بعد از چند لحظه حضور کسی رو پشت سرم حس کردم و برگشتم و زین رو دیدم که تو فاصله‌ی کمی از من ایستاده بود. وقتی دید بهش نگاه میکنم گفت:

_ به منم آب میدی؟

سرمو تکون دادم و یه لیوان دیگه برداشتم و پر کردم و دستش دادم.

FakeWhere stories live. Discover now