4

3.3K 287 13
                                    

_ این مسخره ترین چیزیه که تو عمرم شنیدم.

مرد با چشمای ریز شده و نیشخند عذاب آورش حرفش رو تکرار کرد:

_ داری اشتباه میکنی.

_ چه اشتباهی؟ من برای چی باید خودمو درگیر یه رابطه ی دروغین بکنم؟

_ به خاطر سودی که نصیبت میشه!

از شدت حرص خنده ای از دهنم بیرون پرید.

_ چه سودی؟

_ تو الان متوجه نیستی. من هر چقدرم بگم تو باورت نمیشه ولی این بیشتر از چیزی که تصورشو بکنی به نفعته. کمترینش دست مزد خوبیه که میگیری.

_ اوه یعنی به خاطر پول؟ انقدر احمقم که به خاطر پول خودمو درگیر کنم؟ من الان اونقدری که بخوام درآمد دارم. به عواقب کاری که ازم میخواین می ارزه؟

_ دختر جون تو حالیت نیست. درآمد الانت تقریبا یک صدم چیزیه که به دنبال این کار گیرت میاد. بعدشم از چه عواقبی صحبت میکنی؟ تو فقط قراره چند ماه نقش یه دوست دخترو بازی کنی. اونقدرام سخت نیست. هیچ مشکلی هم برات پیش نمیاد.

داشتم نرم میشدم. یکم شهرت بیشتر به کارم میومد؟ کمی فکر کردم و پرسیدم: حالا طرف مقابلم کیه؟

_ هری...

_ هری؟

_ استایلز.

بدون هیچ حرفی از جا بلند شدم و گفتم: متاسفم نمیتونم قبول کنم.

پوفی کشید و گفت:

_ بیخودی نرو. پشیمون میشی و برمیگردی.

حرفش رو بی جواب گذاشتم و از اتاق بیرون رفتم. چه توقعی از من داشتن؟ برم نقش دوست دختر اون پسر رو بازی کنم؟ هر کس دیگه ای بود شاید قبول میکردم ولی حتی تصور دوباره دیدن اون پسر اذیتم میکرد.

به جای آسانسور از پله ها استفاده کردم. تازه یه طبقه پایین اومده بودم که با دیدن هری استایلز ایستادم و بلند گفتم: اوه خدا ممنون که انقدر منو دوست داری و به خواسته هام توجه میکنی!

برعکس من اون لبخندی زد و صمیمانه گفت:

_ هی! خوبی؟ تو اینجا چی کار میکنی؟

دست به سینه شدم و با اخم نگاهش کردم و گفتم: هیچی. کارم تموم شد.

ابرویی بالا انداخت و گفت:

_ رفتارت درست نیست. یادم نرفته که اون شب با وجودی که ازت معذرت خواستم چقدر بد برخورد کردی ولی الان... کوتاه بیا! 

چند لحظه ای گذشت و وقتی دید جوابش رو ندادم گفت: من اینجا کار دارم. قرارم داره دیر میشه. خداحافظ!

و رفت بالا و از دیدم خارج شد. گفتم: قرارت تقریبا کنسله.

یه پله پایین اومدم. با این که نمیدیدمش ولی برگشتنش رو حس کردم. گفت: چطور؟

شونه هانو بالا انداختم و دست به سینه پایین رفتم. صدای کفشاش بهم فهموند که رفته. یه طبقه ی دیگه پایین رفته بودم که صدای دویدن کسی توی راه پله ها پیچید. حدس زدم خودش باشه.

FakeWhere stories live. Discover now