_ اینجا چی کار داری؟
_ میشه حرف بزنیم؟
_ ببین آرین... واقعا حرفی برای زدن نمونده. میشه بری؟ من واقعا الان حوصلهی جر و بحث با تو رو ندارم.
سعی کردم درو ببندم چون جلو اومده بود و میترسیدم بخواد به زور وارد خونه شه و همین طور هم شد و وقتی داشت سعی میکرد منو کنار بزنه گفت:
_ آروم باش آیلین. ببین... اون یه دعوای مختصر بود.
نگران نگاهی به پشت سرم انداختم. میترسیدم هری بیدار شه. هلش دادم عقب.
_ آرین برو.
با فشار آرومی منو وارد خونه کرد و خودش هم پشت سرم اومد تو و درو بست. به خودم لعنت فرستادم که چطور نمیتونم از پسش بربیام.
_ تو حق نداری وارد خونهم شی. برو بیرون!
_ ببین آیلین واقعا این چیزی نیست که نشه حلش کرد. چند وقت دیگه قراردادت با اون پسر عوضی تموم میشه.
_ اون عوضی نیست و تموم شدن قرارداد واقعا فرقی تو اصل ماجرا نداره.
_ آیلین من واقعا با تموم وجودم ازت معذرت خواهی میکنم و همه ی تلاشمو میکنم که بتونم ناراحتیتو برطرف کنم. ببین ما میتونیم...
_ بعدش چی میشه؟
هر دومون به هری نگاه کردیم که بیدار شده بود و روی مبل نشسته بود و خوابالود بهمون نگاه میکرد. از جاش بلند شد و اومد کنار من ایستاد.
_ نگفتی... بعدش چه اتفاقی میفته؟
صداش به خاطر خواب بم شده بود.
_ این اینجا چی کار میکنه آیلین؟
به جای من هری جواب داد: خیلی عجیبه که بیام خونهی دوست دخترم؟
_ پرسیدم این اینجا چی کار میکنه آیلین؟
هری منو برد پشتش و رو در روی آرین ایستاد و زل زد تو چشماش و گفت:
_ ببین کی میخواد دوست دختر منو بدزده.
دوست دختر من رو با تاکید میگفت.
_ فعلا که تو دوست دختر منو دزدیدی!
_ چرت نگو آرین... من هیچ وقت دوست دختر تو نبودم.
_ هی آرین... تو خیلی پسر جذابی هست ولی بیا و قبول کن که آیلین نمیخواد با تو باشه! چرا دست از سرش برنمیداری؟ قبلا هم تلاش میکردی مخشو بزنی ولی چون دوست دخترم نبود کاری بهت نداشتم. ولی الان اون مال منه!
آرین با حیرت نگاهش بین من و هری میچرخید.
_ آیلین این چی میگه؟
_ من دارم با تو حرف میزنم، نه آیلین! دارم میگم اون مال منه!
_ چرت نگو. این غیر ممکنه. اون ازت متنفر بود.
YOU ARE READING
Fake
Fanfictionهمه چیز قرار نیست طبق برنامه پیش بره در حال ویرایش (بعضی پارتها تغییرات خیلی جزئی و غیرضروری دارن)