مقدمه

5.4K 458 64
                                    

های گایز 👋🏻
همونطور که میدونید نیکی هستم🖋
این اولین نوشته‌ی من نیست ولی اولین فیکی هست که تصمیم گرفتم آپلودش کنم و امیدوارم قلم منو دوست داشته باشید
هروقت هر سوالی چیزی داشتین بپرسید
داستان فیک خیلی پیچیده نیست به راحتی متوجه ارتباط اتفاقات میشید و تا جای ممکن سعی کردم طوری بنویسم که خوندنش دلو نزنه و روون باشه
ژانر فیکو هنوز ذکر نکردم ولی بعد از یکی دو پارت کامل میفهمید چه خبره
کاپل اصلیش کوکمینه/جیکوکه و ساید کاپل هم داریم که باهاشون آشنا میشید
و همین دیگه

~~~
قسمتی از فیک:

پسر کوچکتر سکوت بلند مدتش رو شکست و به آرومی گفت:طلا...تو با ارزشی زیبایی خیره کننده ای داری و به معنای واقعی کلمه کمیاب حساب میشی!
چند ثانیه ای مکث کرد و ادامه داد:موهاتم بلونده خوشم میاد
جیمین نیشخندی زد لیوان آب پرتقال رو از جلوی جونگکوک برداشت و در حالی که محتویاتش رو بو می‌کرد گفت :فلیپ توی آب پرتقالت الکل ریخته؟یا تب کردی و داری هذیون میگی
پسر سرش رو روی میز گذاشت و بهش خیره شد:مست نیستم ولی احساس میکنم عقلم سر جاش نیست.امروز بیش از حد می‌خندیدی
جیمین ابرویی بالا انداخت: از خنده هام خوشت میاد؟
_ از ماه خوشم میاد
پسر بزرگتر با گیجی بهش خیره شد:ماه؟
_ وقتی میخندی چشمات مثل هلال ماه میشه
به جیمینِ مبهوت خیره شد و ادامه داد: و لعنت بهش که من عاشق ماهم
وقتی فرار کرده بودم سرپناهی برای موندن نداشتم و توی اوج نا امیدی نمیدونستم باید چیکار کنم هر شب به ماه خیره میشدم تا خوابم ببره....اون تنها همدمم توی تمام این مدت بود
جونگکوک احتمالا نمی‌دونست داره با حرفاش چه تاثیری روی پسر بزرگتر می‌ذاره
نمی‌دونست داره کاری می‌کنه که بعد از سالها گرمای عجیبی رو توی سینه‌اش احساس کنه
و نمی‌دونست پسرِ طلایی حالا دیگه هروقت به ماه نقره ای رنگ نگاه کنه یاد حرفای اون میوفته

𝐆𝐨𝐥𝐝𝐞𝐧 𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧Where stories live. Discover now