S2 Part 2: Fireplace!

756 180 160
                                    

پارت 2: شومینه!

هشدار: این قسمت حاوی اسماته که توصیه میشه اگر علاقه ای ندارید یا زیر هجده سال هستید نخونید! (جدی با نخوندنش چیزی از دست نمیدید) بین دو جایی که علامت زدم (⚠️) اسماته میتونید قبل و بعدشو بخونید.

_بابا کی میاد؟

جیهون بی حوصله و کلافه پرسید و با چنگال غذاش رو زیر و رو کرد.

_نمیدونم عزیزم...فعلا شامتو زودتر تموم کن.

پسر آهی کشید: بهم قول داده بود بازی جدیدی که گرفتمو باهم بازی می‌کنیم‌. تازگیا انگار به زور میاد خونه.

جیمین یکی از ابروهاش رو بالا انداخت: سرش شلوغه. میدونی که کارش اصلا چیز راحتی نیست هوم؟

_دوستام توی مدرسه میگن بابات آدم بدیه.

جیمین اخم‌هاش رو توی هم کشید: چرا اینو میگن؟

_میگن بابابزرگ آدمارو الکی میکشته و ما آدمای بدی هستیم.

_اذیتت میکنن؟ میخوای بیام مدرسه؟

_کسی جرات نمیکنه اذیتم کنه ولی حرفاشونو دوست ندارم.

جیمین آهی کشید و موهای پسرش رو نوازش کرد: متاسفم عزیزم. در ضمن از این به بعد بهشون بگو اگر پدرت نبود جئون جونگوو هنوز داشت آدمارو میکشت پس بهتره از بابات ممنون باشن. باشه؟

_بهشون میگم.

_حالا غذاتو بخور. درباره‌ی اون بازی هم...خوبی دوتا بابا داشتن میدونی چیه؟ اینکه جفتشون هیچوقت بزرگ نمیشن. بعد از شام خودم باهات بازی میکنم.

و به این شکل تونست رضایت پسرش رو به دست بیاره.

تا نیمه شب با جیهون بازی کرد و بعد از اون در حالی که سر پسر غر میزد تا زودتر بخوابه وارد حموم شد.

نگاهی به فضای ساده ولی مدرن و بزرگش انداخت و آهی کشید

بعد از هفت سال هنوز هم گاهی دلش برای حموم عمومی پایگاه با کابین های تنگ و کوچیکش تنگ میشد.

با یادآوری خاطراتش لبخندی زد.

اون روزها براش سرشار از خاطرات تلخ و شیرینی بود که جیمین هرچقدر بیشتر می‌گذشت بیشتر دلتنگشون می‌شد.

زندگلی توی راحتیِ عمارتِ پدری جونگکوک رو دوست داشت چون میتونست در آرامش کنار همسر و فرزندش باشه ولی دلتنگ هم می‌شد.

باید با جونگکوک صحبت می‌کرد و دوباره به پایگاه استا سر می‌زدن.

ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﺟﯿﻬﻮﻥ بیش از حد ﺑﮕﺬﺭﻩ به همین علت ﭘﺴﺮش رو بیشتر از اون ﻣﻨﺘﻈﺮ نذاشت و از حموم خارج شد. لباس‌هاش رو به سرعت پوشید و بدون ﺧﺸﮏ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﻮﻫﺎﺵ ﺳﻤﺖ ﺍﺗﺎﻕ ﺟﯿﻬﻮﻥ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺧﻮﺍﺏ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺑﺎﺷﻪ.

𝐆𝐨𝐥𝐝𝐞𝐧 𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧Donde viven las historias. Descúbrelo ahora