پارت چهارم: پیتزا🍕
جونگکوک همراه با تهیونگی که پشت سرش میدوید سراسیمه وارد خونه شد.
چیزی که شنیده بود رو باور نمیکرد.
به محض ورودش به خونه با دیدن جیمین که صورتش رو میون دستهاش گرفته بود و در آغوش ایوان گریه میکرد قلبش فرو ریخت.
به سمت آقای لوپاتین و مردی که مقابلش ایستاده بود رفت: چه اتفاقی افتاده؟
مرد با جدیت جواب داد: هانس ویسون هستم از ادارهی پلیس آقای جئون. صبح امروز پسرتون از مدرسه خارج شده و وقتی بعد از چند ساعت برنگشته با چک کردن دوربین های مدار بسته متوجه شدن که توسط گروهی ناشناس تحت تعقیب بوده. تا جای ممکن دوربین ها رو چک کردیم ولی متاسفانه نتونستیم اطلاعاتی از محل دقیق پسرتون پیدا کنیم.
جونگکوک با بهت بهش خیره شده بود: میفهمی چی میگی؟ پسر من گم شده؟
_بیشتر اینطور به نظر میرسه که دزدیده شده باشه.
مرد گفت و اخم های جونگکوک در هم فرو رفت.
نگاهی به لوپاتین که کنارشون ایستاده بود انداخت: چی داره میگه؟ جیهون کجاست؟
_متاسفانه حقیقته.
مرد گفت و جونگکوک محکم به یقهاش چنگ زد: پس تو داشتی چه غلطی میکردی؟ پسرمو دزدیدن؟ جلوم ایستادید و دارید میگید پسرمو دزدیدن؟
فریاد کشید: حرف بزن لعنتی.
مرد بدون هیچ حرفی سرش رو پایین انداخت و جیمین با صدایی که از گریه خش برداشته بود گفت: خودش از مدرسه فرار کرده اونارو سرزنش نکن.
بلند شد و در حالی که سمت جونگکوک میرفت با بغض و خشم ادامه داد: و فکر کردی تمام اینا بخاطر کیه.
جونگکوک اخمهاش رو توی هم کشید: منظورت چیه؟
_بچمو توی مدرسه اذیت میکردن...از تو جلوش بد میگفتن و مسخره اش میکردن. چرا پسرمون با ده دقیقه تنها موندن باید دزدیده بشه جونگکوک؟
پسر کوچیکتر پوزخندی زد: برای همین بهت گفتم مراقبش باش و اجازه نده از بادیگاردا فرار کنه. تو پدرش نیستی؟ بهش حس مسئولیت نداری؟
جیمین فریاد کشید: تو آدم نیستی؟ معلوم نیست بچه کجاست و چه وضعیتی داره و بجاش داری من و لوپاتینو سرزنش میکنی. مشکلت چیه جئون؟
جونگکوک هم در جواب فریاد زد: من هزار تا دشمن دارم. بهت گفتم براش توضیح بده و هرطور شده قانعش کن که نباید بدون بادیگارد جایی بره. انقدر بی عرضه ای مین جیمین؟
_چطوری میتونم یه بچهی ده ساله رو قانع کنم؟ چرا باید بخاطر تو این اتفاق برای پسرم بیوفته؟
_طوری حرف نزن که انگار من بلایی سرش آوردم. تمامش تقصیر خودته اگر انقدر قابل کنترل نبود پس باید حواستو بیشتر جمع میکردی. واقعا فکر کردی همهی این مردم لعنتی عاشق منن و پسرم میتونه با خیال راحت توی خیابونا بگرده؟ این حد از ساده لوح بودنت حالمو بهم میزنه جیمین.

ESTÁS LEYENDO
𝐆𝐨𝐥𝐝𝐞𝐧 𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧
AventuraS1 & S2 Completed S3 coming soon همیشه متفاوت بودن خوب نیست! و هرگز بخاطر تفاوت تشویق نمیشیم! جیمین این رو از دوازده سالگی به خوبی درک میکرد درست از روزی که فهمید خاص ترین فردِ جهانِ خودشه و چه اتفاقی میوفته اگر بخواد توی جهانی که حالا از هم پاشیده...