Part 11: Diamond!

1.2K 309 305
                                    

_میشنوم

پسر چشم عسلی پشت میز کتابخونه در حالی که رو به روی جیمین نشسته بود گفت و منتظر جواب شد

جیمین چند ثانیه ای بهش خیره شد و دستهاش رو روی میز توی هم قفل کرد لبهاش رو خیس کرد و با تردید گفت: فقط میخواستم ازت عذرخواهی کنم...بابت تمام اتفاقاتی که افتاد...درسته که تو کسی بودی که به من گفت خوشحاله که دیگه قیافمو نمیبینه ولی بابت شکسته شدن دنده هات و حرفایی که از فرمانده و یونگی شنیدی متاسفم

پسر با نگاهی که هیچ حس خاصی درونش دیده نمیشد بهش خیره شد و جواب داد: جیمین تو برای من یه علامت خطر بزرگی. از وقتی شروع به قرار گذاشتن کردیم داشتن رسما منو تهدید میکردن که باید مراقب باشم و بعد از اتفاقی که برات افتاد هم اونا منو مقصر میدونستن. هردو میدونیم که من از پله ها هلت ندادم ما فقط داشتیم شوخی میکردیم و من حواسم نبود تو داری عقب عقب میری

وقتی افتادی منم در حد مرگ ترسیده بودم و حتی نمیتونستم تکون بخورم. توقع داشتن چیکار کنم؟

و بعد از اون بجای این که بهم اجازه بدن ببینمت و حالتو بپرسم فقط بهم حمله کردن و بعد از کتک خوردنم گفتن دیگه حق ندارم باهات حرف بزنم. اونموقع واقعا توی شرایط بدی بودم برای کاری که نکرده بودم مقصر شناخته شده و آسیب دیده بودم. واقعا باید بهم تا حدی حق بدی که بخوام قبل از رفتن اون مزخرفات رو بگم

دستش رو روی دستهای جیمین که روی میز قرار داشت گذاشت و با لحن آرومی ادامه داد: تو واقعا برای من یه علامت خطر بزرگی و میدونم با نزدیک شدن دوباره خودمو توی دردسر میندازم.

پسر کوچیکتر لبخند تلخی زد و جواب داد: میدونم. فقط میخواستم ازت معذرت خواهی کنم نه چیز دیگه ای

آروم دستهاش رو از زیر دست جاش عقب کشید که پسر بزرگتر محکم دستش رو نگه داشت: حرفم ادامه داشت بچه گربه. با اینکه بالای سرت یه علامت خطر بزرگ وجود داره ولی من هنوز دوستت دارم... تمام مدتی که ازت دور بودم داشتم بهش فکر میکردم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که بیش از حد خودخواهم. در حدی که وقتی برگشتم حتی اگر ازم متنفر بودی هم انقدر آویزونت میشم که دوباره بهم توجه کنی. و تو الان با این صورت فرشته وار جلوی من نشستی و داری ازم عذرخواهی میکنی؟ قطعا توی خواب هم نمیدیدم

جیمین از شنیدن اون حرف ها شوکه شده بود. فکرش رو نمیکرد که جاش بعد از تمام اتفاقاتی که افتاد هنوز بخواد کنارش باشه. با لحن شوکه و لکنت پرسید: م...منظورت...

جاش خنده ای کرد: منظورم اینه که عاشقتم جیمین. لطفا بهم یه فرصت دوباره بده.

پسر کوچیکتر بهش خیره شد. دوست پسر سابقش ازش خواسته بود دوباره قرار بزارن؟ جیمین حتی فکرش رو هم نمیکرد که بعد از اون افتضاح وقتی دوباره جاش رو ببینه اون حتی حاضر بشه بهش نگاه کنه و جیمین فقط میتونه ازش درخواست بخشش کنه و بعد از اون هم هر روز نگاه های پر نفرت پسر رو روی خودش احساس کنه...درست مثل بقیه‌ی افراد پایگاه...ولی هیچ چیز طبق انتظارش پیش نرفته بود و میتونست بگه واقعا بابتش شوکه و خوشحاله.

𝐆𝐨𝐥𝐝𝐞𝐧 𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz