Part 8: You Want A Hug Too?!

1.4K 368 328
                                    

پارت 8: توام بغل میخوای؟

جونگکوک از دور با تمرکز به جیمین خیره شده بود و سعی میکرد کشف کنه توی مغزش و زیر اون موهای بلوند چی میگذره

چند روز گذشته کاملا از طرف پسر نادیده گرفته شده بود و حتی وقتی که سعی میکرد باهاش حرف بزنه هم اون جوابش رو نمیداد

از اول قرار بود فقط یه مدت کوتاه دور بمونن چون جونگکوک میدونست جیمین چقدر میتونه آسیب پذیر باشه و هیچکدوم نمیخواستن دوستی کوچیکشون تحت تاثیر چنین چیزی قرار بگیره ولی پسر بزرگتر رسما جوری که انگار جونگکوک یه بیماری مسری خطرناک داره ازش فرار میکرد و پسر کوچیکتر نمیدونست باید چه واکنشی به این رفتار نشون بده

بیشتر سعی کنه باهاش صحبت کنه یا کاملا بیخیال بشه و اون هم مقابله به مثل کنه

با پیچیده شدن دست وانگ دور گردنش مجبور شد نگاهش رو از جیمین بگیره سرش رو چرخوند و با دیدن پسری که حالا کنارش ایستاده بود گفت: اگر دوباره اومدی کنایه بزنی بهتره بری وانگ

_ ازت نا امید شدم مرد تو واقعا ازش خوشت اومده. الان ده دقیقه‌ی کوفتیه که بهش خیره شدی

روی شونه‌ی جونگکوک زد و ادامه داد: من بهت گفتم از این یکی فاصله بگیر و حدس بزن چیشد. تو بیشتر جذبش شدی

چشمهاش رو باریک کرد: چی داره که هرکی باهاش آشنا میشه ازش خوشش میاد؟

جونگکوک بی اراده جواب داد: چون بیشتر از چیزی که فکرشو کنی آدم خوبیه

_ واقعا رقت انگیز شدی مرد یه فکری به حال خودت بکن. و این که حواست حسابی به خودت باشه چون فکر نکنم فرمانده بذاره با معشوق کوچولوش زیاد حال کنی. هی صبر کن ببینم...اون روز که باهاش رفته بودی پایگاه مرکزی رفتارشونو ندیدی؟ فرمانده رسما زد توی گوشت و تو هنوز درستو یاد نگرفتی؟

پسر کوچیکتر که از وراجی هاش خسته شده بود گفت: کاش وقتی چیزی حالیت نیست حداقل دهنتو ببندی وانگ

وانگ پوزخندی زد و جلوش ایستاد. پسر کوچیکتر حالا نمیتونست جیمین رو ببینه و مجبور شد تمام توجهش رو به وانگ بده: چی میخوای؟

_ به همین زودی اغفالت کرد؟ بخاطر اون بی مصرف به من میگی دهنمو ببندم؟

کمی فکر کرد و با حرص ادامه داد: اصلا چه غلطی کردی که فرمانده تورو جزو افراد اصلی پایگاه و مشاور خودش کرده؟ نکنه توام تصمیم گرفتی مثل اون موش کوچولو بهش سرویس بدی؟

جونگکوک با شنیدن حرف هاش خنده ای کرد: تو واقعا توی داستان ساختن حرفه ای هستی. لابد میخوای بری پشت سر منم شایعات بچگانتو جار بزنی هوم؟ مخالفتی ندارم... هر غلطی خواستی بکن. اصلا میدونی چیه؟ من با فرمانده خوابیدم و در ازاش توی پایگاه یه موقعیت خوب گرفتم حالا میخوای چه غلطی کنی؟

𝐆𝐨𝐥𝐝𝐞𝐧 𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin