جونگکوک پشت میز نشست و فایلی که داخل درایو یو اس بی بود رو پلی کرد.
تمام مدتی که منتظر بود تا تهیونگ و اون زن برگردن فقط به مسیح التماس میکرد که حدسش اشتباه باشه ولی با شنیدن صدای شخصی که داخل فایل صوتی مشغول حرف زدن بود تمام امیدش رو از دست داد.
چطور میتونست صاحب اون صدا رو نشناسه؟
"لیاقت اوبرت مرگ بود. اون احمق بدون اطلاع من سرخود تصمیم گرفت و تاوانشم پس داد"
جونگکوک پلکهاش رو روی هم فشرد و نگاهی به تهیونگ که بهت زده به صفحه خیره شده بود انداخت ولی صدای مکالمهی افراد مجبورش کرد نگاهش رو ازش بگیره و دوباره به صفحه بدوزتش.
_نقشهات چیه کیم؟
_نقطه ضعف جونگکوک جیمینه...تا وقتی انقدر بچگانه تهدیدش کنیم فایده ای نداره.
مرد وحشت زده جواب داد: یا مسیح...کیم اون پسرته.
_نیازی نیست حتما بکشیمش. یه حمله ترتیب میدیم و تو مسئولیت انجامش رو به عهده میگیری.
_اگر مشکلی پیش اومد چی؟ من نمیتونم...
جین آهی کشید: من از همه به جیمین نزدیک ترم و دارم بهتون اجازش رو میدم...مشکلی پیش نمیاد
مرد با تردید پرسید: اگر آسیبی دید مسئولیتش با توئه.
_تلاشتونو بکنید که اتفاقی براش نیوفته ولی اهمیت نمیدم چند نفر دیگه توی این ماجرا کشته بشن. تا جایی که میتونید بزرگش کنید و کاری کنید که توی خبرگزاریا سر و صدا کنه. کاری کنید که جونگکوک نتونه از ترس یه مدت مقابلمون بایسته و اونموقع میتونیم قدرتش رو تا حدی کم کنیم و جلوش بایستیم.
جونگکوک با خشم یو اس بی رو از لپ تاپ خارج کرد و روی میز انداختش.
نمیتونست دیگه بشنوه.
دستهاش رو روی میز گذاشت و پیشونیش رو بهشون تکیه داد.
دوست داشت گریه کنه، فریاد بزنه و هر چیزی که مقابلش میبینه رو با مشتهاش خرد کنه ولی فقط در سکوت به میز خیره شده بود و چیزی نمیگفت.
بعد از چند ثانیه تهیونگ به آرومی دستش رو روی شونهاش گذاشت: جونگکوک؟
پسر کوچیکتر سرش رو بلند کرد و بهش خیره شد که با تردید پرسید: حالا میخوای با جین چیکار کنی؟
جونگکوک شونهاش رو عقب کشید و پوزخندی زد: توقع داری چیکار کنم؟ هفده نفر کشته شدن.
_لطفا جونگکوک...
پسر کوچیکتر ایستاد و با خشم به تهیونگ خیره شد: لطفا چی؟
_از جونش بگذر...قسم میخورم جلوشو میگیرم...مجبورش میکنم استعفا بده و به استا میبرمش تا باقی عمرشو اونجا سپری کنه...التماس میکنم...

YOU ARE READING
𝐆𝐨𝐥𝐝𝐞𝐧 𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧
AdventureS1 & S2 Completed S3 coming soon همیشه متفاوت بودن خوب نیست! و هرگز بخاطر تفاوت تشویق نمیشیم! جیمین این رو از دوازده سالگی به خوبی درک میکرد درست از روزی که فهمید خاص ترین فردِ جهانِ خودشه و چه اتفاقی میوفته اگر بخواد توی جهانی که حالا از هم پاشیده...