پارت سیزده: تصمیماتِ زیر بارون
سکوت نسبی عمارت با فریاد فرمانده شکست.
همه توی سالن غذاخوری بودن که مرد با برگه ای که توی دست داشت وارد شد و به سمت میزی که فقط جیمین و جاش پشتش جا گرفته بودن رفت
برگهی توی دستش رو روی میز کوبید و با خشم پرسید: این چیه جیمین؟
جیمین با اضطراب به برگه خیره شد و لبش رو گزید در واقع نمیدونست باید چطور جواب بده که مرد بزرگتر رو از اون عصبی تر نکنه
جاش برگه رو برداشت و با دیدن محتویاتش علت عصبانیت بی اندازهی فرمانده رو متوجه شد
لبخندی زد و آروم گفت: یه دستور برای انتقالش به والهالاست
_ و چرا باید همچین چیزی برای من فرستاده بشه؟
جاش دوباره خواست با لحن آرومش جوابش رو بده که مرد فریاد زد: تو خفه شو
به جیمین خیره شد و با جدیت پرسید: دلیل کوفتیت برای رفتن از اینجا چیه؟ چون روزی دوبار به دوست پسر لعنتیت چشم غره میرم تصمیم گرفتی بری جایی که از کیم سوکجین آزار دهنده خبری نباشه؟ اوکی...از این به بعد باهاش عادی رفتار میکنم حالا تمومش کن. باشه؟
_ مسئله این نیست هیونگ. من فقط نیاز دارم از اینجا دور بشم و این فرصت خوبیه...من که واقعا پسرت نیستم
جین پوزخندی زد: پس تمام این دوازده سال برات واقعا بی معناست؟
پسر کوچیکتر خواست چیزی بگه که حرفش رو قطع کرد: من حق ندارم برای زندگیت تصمیم بگیرم. ولی از این به بعد تو هم حق نداری منو چیزی بیشتر از یه غریبه بدونی جیمین
انتظار داشتم حداقل برای رفتن باهام مشورت کنی و اگر قبول نمیکردم میتونستی دستور یا هر کوفت دیگه ای که برای انتقالت لازم بود بگیری... تو الان با من مثل آدمی رفتار کردی که تو رو به زور اینجا زندانی کرده و داری از دستش فرار میکنی. فکر میکردم حداقل در حد کسی که دوازده سال باهاش زندگی کردی برام احترام قائل باشی
بعد از رفتن فرمانده جیمین نگاهش رو به اون برگه دوخت و سعی کرد بغض نکنه...خودش تمام پل های پشت سرش رو داشت خراب میکرد و بابتش از همین حالا پشیمون شده بود
منتظر شد تا غذا خوردن جاش تموم شه بعد از اون نیم نگاهی به میز فرمانده و بقیه انداخت و همراه پسر بزرگتر از سالن غذا خوری خارج شد
بعد از رفتنش نامجون که تا اونموقع ساکت بود پرسید: جیمین هیچ دلیلی برای رفتن از اینجا نداره. وقتی من نبودم دقیقا چه بلایی سرش آوردید که میخواد فرار کنه؟
یونگی قاشقش رو توی ظرفش کوبید: اگر انقدر نگرانشی برو از خودش بپرس. اون لعنتی یک شبه روانی شده و مطمئنم اون پسرهی حال بهم زن مغزشو شست و شو داده
YOU ARE READING
𝐆𝐨𝐥𝐝𝐞𝐧 𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧
AdventureS1 & S2 Completed S3 coming soon همیشه متفاوت بودن خوب نیست! و هرگز بخاطر تفاوت تشویق نمیشیم! جیمین این رو از دوازده سالگی به خوبی درک میکرد درست از روزی که فهمید خاص ترین فردِ جهانِ خودشه و چه اتفاقی میوفته اگر بخواد توی جهانی که حالا از هم پاشیده...