Part 6: Black leather Jacket!

1.4K 348 344
                                    

پارت ششم: ژاکت چرم سیاه !
(توضیحات پایان چپتر رو بخونید)

جیمین با چشمهای براقش به دریا خیره شده بود
نفس عمیقی کشید و بوی شور دریا رو وارد ریه هاش کرد
لبخندی زد و آروم گفت: از عکس و فیلماش خیلی خوشگل تره

جونگکوک سری تکون داد: و بزرگتر

ـ فکر کنم بابت این که تمام عمرم دریا رو ندیده بودم یه معذرت خواهی به خودم بدهکارم

جونگکوک با شیطنت گفت: دیدی واقعا یه غار نشین بودی؟

پسر بزرگتر خنده ای کرد و سری تکون داد

بعد از چند دقیقه خیره موندن به دریا کفش هاش رو در آورد و روی ماسه ها رها کرد

آروم مشغول قدم زدن روی ماسه های نم دار شد و لبخندش پر رنگ تر شد

جونگکوک بابت این که تونسته با همچین چیز کوچیکی خوشحالش کنه لبخندی زد و کنارش قدم برداشت

جیمین بعد از مدتی گفت: جنگ که تموم شه کنار دریا یه خونه میسازم و اونجا زندگی میکنم.

نگاهی به پسر بلندتر انداخت و پرسید: تو چی؟

جونگکوک در حالی که به رو به رو خیره شده بود چند دقیقه ای فکر کرد و جواب داد: مامانمو پیدا میکنم و باهاش برمیگردم خونه

ـ مامانت؟

پسر کوچیکتر سری تکون داد:‌ وقتی من به دنیا اومدم از دیوار بیرونش کردن. ولی اگر زنده باشه مطمئنم بالاخره میتونم پیداش کنم

جیمین زیرلب گفت: پس برای همین از اونجا فرار کردی

جونگکوک جواب داد: میشه گفت. شاید هم مادرمو بهونه کردم که از اونجا خارج بشم و دنیای بیرونو ببینم...نمیدونم

ـ پدرت چی؟

پسر نگاهش رو به زمین دوخت و جواب داد: پدرم براش اهمیتی نداشت. اون معمولا نگران من نمیشد و یکبار هم درباره ی مادرم حرف نزده بود. حتی تمام عکس هایی که ازش داشت هم ظاهرا دور ریخته بود

ـ این خیلی بی رحمانست. باید اجازه میداد حداقل ببینیش

جونگکوک پوزخندی زد و سرش رو بلند کرد: میگفت مادرت یه مجرم بوده و نیازی به شناختن یه مجرم نداری. حتی عموم رو هم چند سال قبل از به دنیا اومدن من از دیوار اخراج کرده بودن ولی پدرم حتی برادر خودش رو هم مجرم میدونست

ـ متاسفم. شاید بعد از تموم شدن جنگ بتونی برگردی و براش توضیح بدی اشتباه کرده. فکر کنم اونموقع قانع بشه

جونگکوک بدون این که حرفی بزنه سری تکون داد و جیمین ادامه داد: به نظرت منم پدر و مادر دارم؟ دلشون برام تنگ میشه؟

ـ همه پدر و مادر دارن جیمین. میوه که نیستی

پسر بزرگتر خنده ای کرد: منظورم اینه که اونا میدونن پسرشون یه جا این بیرون داره زندگی میکنه؟ اسممو یادشونه؟

𝐆𝐨𝐥𝐝𝐞𝐧 𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ