Part 15: The Moon!

1.2K 295 388
                                    

پارت پانزدهم: ماه!

روزها به سرعت سپری میشد و بهار جای خودش رو به تابستون میداد

جیمین برگه‌ی "می" رو از تقویم دست سازش جدا کرد و به سمت جونگکوک که روی تخت ولو شده و مشغول خوندن "عشق سالهای وبا" بود رفت

سری به نشونه‌ی تاسف تکون داد و کنارش روی زمین نشست. سرش رو روی تخت گذاشت و بهش خیره شد

چند روزی میشد که پسر کوچیکتر به نظر جیمین عجیب رفتار میکرد و تا حدی ساکت به نظر میرسید

در واقع به نظرش همه توی پایگاه داشتن عجیب رفتار میکردن

یونگی و سوکجین دو روزی بود که برای جلسات خارج از پایگاه احضار شده بودن و مجبور شدن هرچه سریع تر خودشون رو به پایگاه مرکزی برسونن

در غیابشون فرمانده کالین مسئولیت همه چیز رو به عهده گرفته بود و فلیپ و نامجون سعی میکردن بهش کمک کنن

اوضاع واقعا به هم ریخته به نظر میرسید و جیمین بین این هیاهو فقط میتونست امیدوار باشه که هرچه زودتر همه چیز به روال عادی خودش برگرده

بعد از مدتی افکارش رو پس زد و برای این که دوباره ذهنش رو مشغول نکنن به سمت پسر کوچیکتر خیز برداشت. کتابش رو از دستش کشید و وقتی بعد از بستنش روی میز کنار تخت قرار داد، دوباره به سمت پسر که با چشم های گرد شده بهش خیره شده بود برگشت

در حالی که دست هاش رو دو طرف سرش قرار داده بود از بالا بهش خیره شد و با حرص گفت: میشه به منم توجه کنی؟

جونگکوک خنده ای کرد: جیمین ما تمام روز کنار هم بودیم

_ درسته و با این که کنارم بودی سرت رو توی اون کتاب مسخره فرو بردی. پنج بار چک کردم ولی حتی یک صفحه هم تو خوندنش پیشرفت نداشتی. میتونم بپرسم چه کوفتی ذهنتو انقدر درگیر کرده؟

پسر کوچیکتر خنده ای کرد دستهاش رو دور کمر دوست پسرش پیچید و بدون این که جواب سوالش رو بده گفت: خب الان تمام توجهم برای شماست

جیمین هم سعی کرد بیش از حد کنجکاوی نکنه...لبخندی زد و آروم لبهاش رو بوسید: ممنون

قبل از این که جوابی بگیره دوباره سرش رو پایین برد و پسر رو به بوسه‌ی جدیدی دعوت کرد. این بار به سادگی تمومش نکرد...با آرامش چشمهاش رو بست و توی لذت بوسیدنش شناور شد

امیدوار بود حداقل اینطوری بتونه کمی به خالی شدن ذهن دوست پسرش کمک کنه

در حالی که دستش رو روی گردن پسر کوچیکتر گذاشته بود و به آرومی با انگشت شست فکش رو نوازش میکرد چند باری لب پایینش رو عمیق و طولانی بین لبهاش کشید. در آخر وقتی احساس کرد این کافی نیست دندون هاش رو توی لب پسر فرو برد و با شنیدن صدای غرغرش خنده ای کرد؛ برای دلجویی زبونش رو به آرومی روی لبهاش کشید و زیاد طول نکشید که بوسه‌ی معصومانه و ساده اشون شدیدتر بشه.

𝐆𝐨𝐥𝐝𝐞𝐧 𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧Where stories live. Discover now