Part 33: The Final!

1.2K 224 331
                                    

پارت ۳۳: آخرین!

مهم: لطفا حتما صحبتای پایان پارت رو بخونید!

◇◇◇

همه جا در تقریبا سکوت فرو رفته و جز صدای خنده های افرادی که بیرون از سالن کشیک می‌کشیدن و خروپف ایتو (مرد بیچاره بخاطر بینی کجش نمیتونست بی سر و صدا بخوابه) چیزی به گوش نمیرسید.

پسر بلوند به پهلو دراز کشیده و به دوست پسر غرق خوابش خیره شده بود

به آرومی دستش رو بلند کرد و بین موهای مشکی رنگش که حالا خیلی بلندتر از روزی که برای اولین بار دیده بودش شده بودن فرو برد

با حس حرکت موهای پسر کوچیکتر بین انگشتهاش ناخودآگاه لبخند زد.

دستش رو از بین موهاش بیرون کشید و به آرومی گونه اش رو نوازش کرد

به نظرش چهره‌ی جونگکوک توی خواب هیچ تفاوتی با یه بچه‌ نداشت. البته وقتی هم که بیدار بود فرق زیادی نمیکرد فقط گاهی اوقات قلب جیمین با دیدن فرم صورت مردونه اش، خط فکش که به چهره‌اش حالت جذابی داده بود و شنیدن صداش که گاهی اوقات بم تر از حالت عادی به نظر میرسید خودش رو به در و دیوار سینه اش میکوبید و به جیمین یادآوری میکرد تا چه حد میتونه شیفته‌ی یک نفر باشه.

آهی کشید و زیرلب گفت: چقدر خسته ای که لمست هم میکنم بیدار نمیشی؟

هرچند خودش جوابش رو میدونست.

اون فقط یه پسر بیست و دو ساله بود. حتی اگر از سیزده سالگی جنگیدن رو شروع کرده باشه حتی اگر به زودی قرار باشه که رهبری یک جامعه رو به دست بگیره و حتی اگر وانمود کنه تحت فشار نیست و همه چیز رو به راحتی تحمل میکنه باز هم فقط یه پسر بیست و دو ساله بود که در نهایت خودش هم گاهی به تکیه گاه نیاز پیدا میکرد اون فقط یه بچه بود که بخاطر تصمیمات بقیه باید خیلی زود بزرگ میشد.

باید فرماندهی یه کودتا رو حتی شده به طور نمادین به دست میگرفت دولت رو تحت کنترل خودش در می‌آورد و در آخر پدر خودش رو میکشت.

ولی جیمین نمیذاشت این اوضاع زیاد ادامه پیدا کنه.

فقط تا وقتی دولت وضع پایداری پیدا کنه اجازه میداد جونگکوک اون فشار رو تحمل کنه و بعد از اونجا میبردش.

از تمام اون فشار و توقعات دورش میکرد تا جایی، گوشه‌ی جهان، خونه‌ی کوچیک و گرم خودشون رو بسازن.

با شنیدن صدای پچ پچ شخصی کنار گوشش از افکارش بیرون کشیده شد: بذار بخوابه...فردا روز طولانی ای در پیش داریم.

جیمین به سمت یونگی که این رو گفته بود برگشت و بعد از چشم غره ای که بهش رفت دستش رو به آرومی از روی صورت جونگکوک برداشت.

دوباره پشت به یونگی چرخید و به پسر کوچیکتر خیره شد.

مرد آهی کشید و مثل یه خزنده خودش رو روی زمین کشید تا به جیمین نزدیک بشه.

𝐆𝐨𝐥𝐝𝐞𝐧 𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧Where stories live. Discover now