Part 9: Adrenaline!

1.4K 335 270
                                    

پارت 9: آدرنالین!

پ.ن: کاورا بعضیاش هیچچچ ربطی به پارت نداره فقط خوشگله میزارم از دیدنش مستفیض شید

طبق معمول وقتی هوا تاریک بود باید راه میوفتادن چون مسیر طولانی ای در پیش داشتن

جونگکوک کیف حاوی آب و غذا رو توی ماشین گذاشت و به سمت تهیونگ که با نگرانی مشغول حرف زدن با جیمین بود رفت: باید بریم دیر میشه

جیمین سری تکون داد و لبخند گرمی به تهیونگ که بیش از حد نگران به نظر میرسید زد. آروم بغلش کرد و جوری که جونگکوک متوجه نشه کنار گوشش زمزمه کرد: هر دوماه یکبار دارم این کارو میکنم. نیازی نیست چون این بار یونگی همراهم نیست اینطوری نگران باشی ته

ازش جدا شد و بعد از بوسه ای که به گونه اش زد همراه جونگکوک به سمت ماشین رفت

سوار شد و قبل از این که راه بیوفتن از پنجره آویزون شد: کالینو میاریم

جونگکوک بهش هشدار داد توی ماشین برگرده و راه افتاد

کمی که از عمارت فاصله گرفتن جیمین از آینه به تهیونگ و یونگی که تا جلوی در همراهیشون کرده بودن نگاهی انداخت و آهی کشید: چرا حس میکنم دارم به یه سیاره‌ی دیگه سفر میکنیم؟ بیش از حد افراطی رفتار میکنن

پسر کوچیکتر در جواب خنده ای کرد و سکوت سنگینی بینشون برقرار شد که جیمین هرازچندگاهی با زمزمه کردن آهنگ های مورد علاقه اش زیرلب اون رو میشکوند ولی اون هم بعد از یک ساعت با به خواب رفتنش قطع شد

نمیدونست چقدر گذشته ولی با شنیدن صدای جونگکوک بیدار شد. با گیجی نگاهی به اطراف انداخت و پرسید: اتفاقی افتاده؟ چرا توقف کردیم؟

_ هفت ساعته دارم رانندگی میکنم حق این که یذره استراحت کنم یا حداقل یه چیزی بخورمو دارم

جیمین با شرمندگی بهش نگاه کرد: متاسفم.

_نمیخواستم بیدارت کنم ولی احساس کردم باید یه چیزی بخوری.

ساندویچی که تهیونگ براشون حاضر کرده بود به دستش داد و مشغول خوردن غذای خودش شد. بعد از تموم شدن غذاشون بدون هیچ حرفی دوباره ماشین رو روشن کرد و راه افتاد. این بار جیمین اونقدر خسته به نظر نمیرسید و بجای خوابیدن حرف زدن رو انتخاب کرد. نگاهی به ساعت انداخت و سکوت بینشون رو شکست: الان کجاییم؟

_ بوردو

_کی میرسیم پاریس؟

پسر کوچیکتر فکری کرد و جواب داد: اگر دوباره توقف نکنیم شش ساعت دیگه

پوزخندی زد و ادامه داد: میخوای با برج ایفل عکس بگیری؟

شوخی عجیب و تا حدی سیاهی بود چون اون برج دیگه وجود نداشت!

جیمین چشم غره ای رفت و جواب داد: اون جا کار دارم جئون. باید یه چیزی رو از یه دوست تحویل بگیرم

𝐆𝐨𝐥𝐝𝐞𝐧 𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧Kde žijí příběhy. Začni objevovat