S2 Part 11: Goodbye Day

1.1K 175 263
                                    

تهیونگ با دست لرزون ویدیو رو پلی کرد و نگاه محزونش رو به جیمینی که جیهون رو محکم در آغوش کشیده بود دوخت.

با شنیدن صدای جونگکوک نگاهش رو از جیمین گرفت و به صفحه‌ی تلویزیون داد.

این ویدیو رو درست چند ساعت قبل از مرگش ضبط کرده و اون رو به عنوان خداحافظی براشون به جا گذاشته بود.

پسر دستی برای دوربین تکون داد و لبخند زد: نمیدونم اینو قراره کی ببینید ولی دوست داشتم آخرین حرفامو باهاتون بزنم و از اونجایی که متاسفانه هیچکدومتون در حال حاضر جوابمو نمیدید مجبورم به روشای قدیمی اکتفا کنم.

خنده ای کرد و ادامه داد: خیلی فکر کردم باید چی بگم.

دوست دارم اول درباره‌ی خودم صحبت کنم.

دیروز داشتم به این فکر می‌کردم که چقدر دوست دارم فقط یه آدم عادی باشم.

یه مرد معمولی بیست و نه ساله با یه زندگی کسل کننده ولی متاسفانه از وقتی متولد شدم هیچ چیز در زندگی طوری که من میخواستم پیش نرفت.

وقتی توی سیزده سالگی فرار کردم احساس میکردم هیچ چیز نمیتونه جلوم رو بگیره ولی دوباره توی مسیر اصلی زندگیم برگشتم و مجبور شدم جایی باشم که الان هستم. دوست داشتم بیرون از دیوار مادرمو پیدا کنم و مثل یه سرباز عادی به زندگی ادامه بدم اما جلوم رو گرفتن و مجبور شدم توی بیست و دو سالگی مسئولیت جامعه رو به عهده بگیرم.

دستش رو زیر چونه‌اش زد و غرغرکنان ادامه داد: هرچند اون رو هم کامل دستم ندادن. وزیر پارک مدام بهم دیکته میکرد که اگر اجازه بدم دیوار تخریب شه کنترل همه چیز رو از دست میدیم و در سمت دیگه بهم فشار میاوردن که باید تخریبش کنم.

لعنت بهش من فقط یه بچه بیست و دو ساله بودم توقع داشتید توی اون شرایط چیکار کنم.

خنده ای کرد: هی کیم سوکجین...میدونم داری این ویدیو رو میبینی.

تهیونگ نگاهش رو به برادرش که غم چهره‌اش کاملا واضح بود داد.

_ میدونم از دستم عصبانی ای چون آنتونی رو جانشین خودم کردم و قراره ریده شه به نقشه هاتون ولی متاسفم مرد نمیتونم اجازه بدم به راحتی به خواسته‌تون برسید.

لطفا سر جیمین بابتش غر نزن.

نگاهش رو به میز مقابلش دوخت و ادامه داد: گاهی اوقات فکر میکنم چطور به اینجا رسیدیم‌. به عنوان فرمانده‌ی پایگاه استا بیشتر باهام مهربون بودی هیونگ...اصلا هنوز میتونم اینطوری صدات کنم؟ در هر حال امیدوارم زیاد از دستم ناراحت نباشی.

بابت جبران تمام کارای اشتباهی که کردم خودم اون حمله رو گردن میگیرم پس لطفا از اون حزب لعنتی دست بکش و دیگه چنین کاری نکن. جیمین و جیهون بهت نیاز دارن و اگر اتفاقی برات بیوفته مطمئنم قلبشون رو میشکنی.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 08, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝐆𝐨𝐥𝐝𝐞𝐧 𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧Where stories live. Discover now