قسمت هفدهم: آدمخوار!
جیمین بافتن موهای دختر بچه ای که روی پاهاش نشسته بود تموم کرد و با کش کوچیکی که توی دست داشت موهاش رو بست
_ تموم شد
بچه که تا اون موقع به زور سر جاش ثابت مونده بود سریع بلند شد و دستی به موهاش کشید بوسه ای به گونهی پسر زد و با لحن بچگانهی شیرینش گفت: ممنون جیمینی
جیمین سرش رو به نشونهی تعظیم خم کرد: وظیفه ام بود پرنسس
با شنیدن صدای خنده های شیرین اون بچه ناخودآگاه لبخندی زد دست کوچیکش رو گرفت و با همون لبخند گفت: حالا پرنسس میتونه منتظر بمونه که بقیهی دوستاش هم بیان؟
دختر بچه با ذوق سری تکون داد... پشت میز کتابخونه نشست و در حالی که پاهای کوچیکش که به زمین نمیرسیدند رو تکون میداد مشغول رنگ کردن نقاشیش شد
بعد از مدتی بقیهی اون بچه های قد و نیم قد هم اونجا بودن و جیمین مشغول سخنرانی پر شور و اشتیاقش شد
سعی میکرد با لحنی که برای بچه ها جالب باشه براشون از تاریخ بگه و تا حدی تونسته بود اون ها رو مجذوب حرف های خودش بکنه
وقتی صحبت هاش دربارهی چنگیز مغول تموم شد یکی از بچه ها با چشم های گرد شده گفت: چه آدم ترسناکی...آدم هم میخورده؟
جیمین جواب داد: فکر نکنم.
و اون بچه با جدیت گفت: پس توام یه چیزایی رو بلد نیستی
جیمین بخاطر هوش زیاد اون بچه لبخندی زد و سری تکون داد. دختری که از همه کوچیک تر بود پرسید: بچه ها رو چی؟ اونارو میخورده؟
جیمین لبش رو گزید تا نخنده و با جدیت گفت: فقط بچه های بدو
پسری که ظاهرا خیلی هم از بحثشون خوشحال به نظر نمیرسید آروم گفت: ولی مامان من گفته اون خیلی هم آدم قوی و بزرگی بوده. مامان میگه اون جد بزرگمونه
گاهی اوقات این پیش میومد که یکی از افرادی که جیمین به بچه ها معرفی میکرد از اجدادشون بود و پسر مجبور میشد کمی از دید مثبت براشون تعریف کنه و کار های مفید اون شخص رو بهشون بگه
ولی قبل از این که جیمین جوابی بده دختری که کمی قبل مشغول بافتن موهاش بود پرسید: بزرگ بوده؟ چقدر بزرگ؟
پسر فکری کرد و جواب داد: فکر کنم اندازهی جونگکوک
جیمین رسما از خنده روی زمین ولو شد. بچه ها موجودات بامزه ای بودن که تصورشون از یه فرد بزرگ یکی مثل جونگکوک بود
اخم بامزه ای کرد: چرا منو مثال نمیزنی؟ منم بزرگم
_جونگکوک بزرگتره. تازه تو اصلا ترسناک نیستی ولی اون ترسناکه
YOU ARE READING
𝐆𝐨𝐥𝐝𝐞𝐧 𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧
AdventureS1 & S2 Completed S3 coming soon همیشه متفاوت بودن خوب نیست! و هرگز بخاطر تفاوت تشویق نمیشیم! جیمین این رو از دوازده سالگی به خوبی درک میکرد درست از روزی که فهمید خاص ترین فردِ جهانِ خودشه و چه اتفاقی میوفته اگر بخواد توی جهانی که حالا از هم پاشیده...