پارت اول: خون روی سالادم !
میتونست کشیدگی عضلات بازو و ساعدش رو حس کنه ولی قصد زمین گذاشتن کیسه های برنج رو نداشت
کیسه ها رو روی بقیه ی چند صد کیلو برنجی که پشت ماشین با نظم روی هم چیده شده بود گذاشت و با اخم هایی که بخاطر نور مستقیم خورشید توی هم کشیده بود پرسید: بعد از رسیدن به پایگاه استا باید چیکار کنم؟
ـ همونجا بمون و بهشون کمک کن، اونا سربازای زیادی ندارن
جونگکوک ابرویی بالا انداخت: من تا به حال اونجا نبودم فکر نکنم از تازه واردا استقبال خوبی بشه
پیرمرد ضربه ی آرومی به شونه اش زد: اونجا پایگاه برادر تهیونگه اونا خون گرمن
چند ثانیه ای فکر کرد و ادامه داد: چشم های اکثرشون هم مثل تو بادومیه شاید بینشون چندتایی هموطن پیدا کردی
جونگکوک خنده ای کرد و انگشتش رو به نشونه ی تهدید بالا برد: اگر احساس کردم موندنم اونجا بی فایدست فورا برمیگردم
مرد سری تکون داد و در حالی که به سمت انبار برمیگشت داد زد: خدا به همراهت پسر
جونگکوک با اینکه مرد اون رو نمیدید سری تکون داد و به سمت ماشین برگشت
مسیر طولانی ای در پیش داشت
...
جیمین بعد از تموم شدن کتاب جدیدش بی حوصله روی تختش دراز کشیده بود و به سقف نگاه میکرد
به طرز عجیبی با شخصیت اصلی داستان احساس همزاد پنداری میکرد و آرزو داشت کاش سرنوشت اون هم مشابه دختر بشه
کاش میتونست بمیره!
ولی تا وقتی فرمانده اجازه نمیداد اون حتی نمیتونست به خواست خودش بمیره
نفس عمیقی کشید. غلتی زد و به دیوار سفید که با طرح های عجیب زرد نقاشی شده بود خیره شد
اونارو خودش کشیده بود
در واقع خودش روی دیوارای سفید رنگ تمام پایگاه نقاشی کشیده بود تا کمی روح به اون دیوارای تازه رنگ شده ی مرده برگرده
دستش رو به آرومی روی رنگ خشک شده کشید و زیر لب زمزمه کرد: کی تموم میشه؟
با شنیدن صدای باز و بسته شدن در اتاقش به سمتش برگشت و با دیدن یونگی که طبق معمول بدون در زدن وارد اتاقش شده بود چشم هاش رو چرخوند: چندبار بگم نباید در اتاق یه پسر مجردو همینطوری باز کنی و بیای داخل؟
یونگی بی توجه به حرفش خودش رو با خستگی روی مبل ولو کرد و پاهاش رو روی میز دراز کرد: روزت چطور بود؟
جیمین سریع جواب داد: با این زندگی ای که تو و شوهرت برام ساختین توقع داری نسبت به دیروز چه تغییری کرده باشه؟ مگه این که یه نفر از پنجره ی اتاقم اومده باشه بالا و توی کمدم قایمش کرده باشم که بعد از رفتن تو فرار کنیم
YOU ARE READING
𝐆𝐨𝐥𝐝𝐞𝐧 𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧
AdventureS1 & S2 Completed S3 coming soon همیشه متفاوت بودن خوب نیست! و هرگز بخاطر تفاوت تشویق نمیشیم! جیمین این رو از دوازده سالگی به خوبی درک میکرد درست از روزی که فهمید خاص ترین فردِ جهانِ خودشه و چه اتفاقی میوفته اگر بخواد توی جهانی که حالا از هم پاشیده...