جونگکوک نگاهش رو اطراف چرخوند و به سادگی متوجه شد مرد طبق قولی که بهش داده بود حتی منشیش رو هم مرخص کرده که کسی چیزی از ملاقاتشون نفهمه.
وارد دفترش شد و در رو پشت سرش بست.
مرد که از قبل منتظرش بود به سرعت از پشت میزش بلند شد و سمت مبل وسط اتاق رفت.
به جونگکوک اشاره کرد: لطفا بشین.
پسر روی کاناپه نشست: برام یه لیوان ویسکی بیار. صحبتمون قراره طولانی باشه.
آنتونی خنده ای کرد و سر تکون داد.
از اتاق خارج شد و زیاد طول نکشید که با ویسکیِ درخواستی جونگکوک برگشت.
بطری و لیوان ها رو روی میز گذاشت و سمت در برگشت تا قفلش کنه: چیشد که خواستی منو ببینی؟
جونگکوک بطری رو باز کرد و در حالی که لیوانش رو پر میکرد جواب داد: حزب مخالفمون داره بهم فشار میاره. وزیر پارک اینجا نیست و هوسوک زورش بهشون نمیرسه
_به نظرت من میتونم مقابلشون بایستم؟ من فقط یه معاون سادهام جونگکوک.
_گوش کن...کیم سوکجین حرومزاده و حزبش هیچوقت در برابر من عقب نشینی نمیکنن و جیمین به درجه ای از حماقت رسیده که علنی طرف کسی رو میگیره که قصد کشتنش رو داشت. اگر سوکجینو بکشم هم قطعا میزنه به سرش و به کمک یونگی سعی میکنه بیچارهام کنه ولی من اینو نمیخوام.
اگر منتظر برگشتن وزیر پارک بمونم هم بهشون فرصت کافی برای بیشتر آزردنمو دادم و اون پیرمرد خرفت هم یه آشغال مثل پدربزرگمه...تنها چیزی که دنبالشه قدرت و انتقام گرفتن از آدمای مختلفه. نمیتونم اجازه بدم قدرتش از چیزی که هست بیشتر شه و حتی باید کمش هم بکنم.
جرعه ای از ویسکیش سر کشید و خندید: ولی اون هم پدربزرگ جیمینه و نمیتونم مقابلش بایستم. پس تنها راه حل چیه؟
_اجازه بدی یکی دیگه بجای تو مقابلشون بایسته.
_درسته
_و از من میخوای که این کارو بکنم؟
جونگکوک سری تکون داد و زیرلب گفت: من قراره کناره گیری کنم.
آنتونی وحشت زده بهش خیره شد.
اولین بار بود که جونگکوک چنین چهره ای از مردِ همیشه خونسرد میدید.
_میخوای چه غلطی کنی جئون؟
_قراره کناره گیری کنم آنتونی. میخوام قدرت و جایگاهمو به یه نفر دیگه بسپارم و برای همیشه خودمو عقب بکشم.
کمی سمت مرد خم شد و ادامه داد: نمیتونم به سوکجین و حتی یونگی یا تهیونگ اعتماد کنم...میدونم یونگی میتونه عاقلانه فکر کنه و تصمیم بگیره ولی گاهی اوقات تحت تاثیر سوکجین قرار میگیره، تهیونگ حاضره جونش رو هم برای اون مرد بده و احتمال اینکه مقابلش بایسته صفره. میترسم همه چیز رو به وزیر پارک بسپارم و مردم دوباره گیر یکی مثل پدربزرگ و پدرم بیوفتن. از اون پیرمرد میترسم آنتونی.

ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝐆𝐨𝐥𝐝𝐞𝐧 𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧
MaceraS1 & S2 Completed S3 coming soon همیشه متفاوت بودن خوب نیست! و هرگز بخاطر تفاوت تشویق نمیشیم! جیمین این رو از دوازده سالگی به خوبی درک میکرد درست از روزی که فهمید خاص ترین فردِ جهانِ خودشه و چه اتفاقی میوفته اگر بخواد توی جهانی که حالا از هم پاشیده...