پارت سوم: خطر!
پ.ن:ببخشید اگر دیر شد...اگر فکر میکنید یادتون رفته پارتای قبلو سریع یه نگاه بندازید😶🙏🏻
.
جیمین به خدمتکاری که برای باز کردن در رفته بود اشاره کرد سر کارش برگرده و خودش در رو باز کرد.
لبخندی به یونگی که با اخمهای در هم پشت در ایستاده بود زد و در حالی که کنار میرفت تا وارد خونه بشه گفت: چرا انقدر عصبانی ای؟
_از اون پیرمرد خرفت بپرس. دو ساعت طول کشید که حرومزادهی مسخره رو برای اومدن راضی کنم.
_چرا نمیخواست بیاد؟
یونگی آهی کشید: ظاهرا بعد از اینکه پارلمان دوباره پیشنهاد تخریب دیوار رو داده یه عده از وزیرا هم ازشون پشتیبانی کردن و سوکجینو بخاطر آشنایی قبلیش جلو فرستادن که جونگکوکو راضی کنه ولی اون رسما ریده بهش و گفته حق نداره مسائل خانوادگی و کاری رو باهم قاطی کنه.
جیمین آهی کشید و به خدمتکار اشاره کرد: لطفا یه لیوان آب خنک بیار...الان باید غرغرای سوکجین رو هم تحمل کنم.
و زیاد طول نکشید که صدای مرد بزرگتر توی گوشش پیچید: انقدر براتون غیر قابل تحمل شدم؟
جیمین به سمتش چرخید و با دیدن چهرهی خسته و گرفتهی مرد لبخند محوی زد: منظورم این نبود هیونگ.
_منظورت دقیقا همین بود...از اول هم اینجا اومدنم اشتباه بود.
جیمین به سرعت دستهاش رو دور گردن مرد بزرگتر حلقه کرد و خودش رو توی آغوشش جا داد: لطفا بچه بازی در نیار...میدونی چند وقته ندیدمت؟
سرش رو توی گردنش فرو برد و ادامه داد: هربار به بهونهی اینکه با جونگکوک دعوات شده من و جیهون رو هم میپیچونی.
_ میخوای بگی برات مهمه؟
_معلومه که مهمه...
جیمین گفت و بعد از مکثی که کرد ادامه داد: تو برامون مهمی...بابا
جین به محض شنیدن این جمله لبخندی زد و دستهاش رو دور کمر پسر پیچید: پس حالا دیگه هروقت لازم باشه بابا صدام میکنی هوم؟
_قبلا شبیه باباها نبودی...از وقتی وارد چهل سالگی شدی دیگه میتونم راحت اینطوری صدات کنم.
_لعنت بهت بچه گربهی زشت توام بالاخره پیر میشی.
از جیمین جدا شد و در حالی که سمت یکی از مبل ها میرفت تا روش ولو شه پرسید: جئون عوضی کجاست؟
_هنوز نیومده
_ولی شب شده
_کارش چند وقته تا نیمه شب طول میکشه.
جین اخمهاش رو توی هم کشید: درست از تایم کاریش اطلاع ندارم ولی امروز وقتی جلسهمون تموم شد همراه ما از دفترش خارج شد.

YOU ARE READING
𝐆𝐨𝐥𝐝𝐞𝐧 𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧
AdventureS1 & S2 Completed S3 coming soon همیشه متفاوت بودن خوب نیست! و هرگز بخاطر تفاوت تشویق نمیشیم! جیمین این رو از دوازده سالگی به خوبی درک میکرد درست از روزی که فهمید خاص ترین فردِ جهانِ خودشه و چه اتفاقی میوفته اگر بخواد توی جهانی که حالا از هم پاشیده...