پارت 22: صلیب
به آرومی چشم هاش رو باز و به اطراف نگاه کرد
امیدوار بود وقتی بیدار میشه توی آغوش دوست پسرش باشه و اون بهش بگه تمام اینا یه کابوس بوده و تموم شده ولی با دیدن اتاقی که درونش بود فهمید این فقط یه امید واهیه
معمولا وقتی یک نفر رو گروگان میگرفتن یا میخواستن ازش اعتراف بگیرن توی یه جای تاریک و سرد، زندانی و به زنجیر کشیده میشد ولی اتاقی که جیمین درونش بود هیچ شباهتی به زندان نداشت
اتاق سرتاسر سفید بود سقف آبی داشت و میشد لامپ هایی که به خوبی زیر سقف جا گرفته و اتاق رو روشن میکردن دید
وسایل اتاق آبی رنگ بودن هوا نسبتا مطبوع بود و صندلی ای که جیمین رو روش نشونده بودن شبیه به یه یونیتِ دندون پزشکیِ کاملا راحت بود
البته اگر از دستبند و پابند هایی که بهش اجازهی حرکت نمیدادن صرف نظر میکرد
خوب بود که یادشون مونده بود باید دست ها و پاهاش رو ببندن چون میدونست میتونه تک تکشون رو با دست های خالی بکشه
به خوبی اتفاقاتی که افتاده بود رو به یاد داشت و برخلاف تصورش از سرگیجه و حال بد وحشتناکی که قبل از بیهوشی داشت خبری نبود
به مردی که گوشهی اتاق پشت میزی نشسته بود و سرش توی کامپیوترش بود نگاهی انداخت و نفسش رو بیرون داد سعی کرد تکونی به بدنش بده تا کمی از حالت خشک در بیاد ولی بخاطر بسته بودن دستهاش چندان موفق نبود.
دوباره به مرد خیره شد و با حرص گفت: اینجا کدوم جهنمیه ؟
مرد به سرعت سرش رو بلند کرد و با دیدن جیمین گفت: بیدار شدی؟ به رئیس خبر میدم
دکمه ی زنگ مانندی که کنارش روی دیوار بود فشار داد
زیاد طول نکشید که در اتاق باز شد و مردی که قبلا خودش رو چویی معرفی کرده بود وارد اتاق شد. ظاهرا تا اونجا دویده بود چون تقریبا نفس نفس میزد. در حالی که به سمت پسر بلوند میرفت گفت: جیمین ما چطوره؟
_ برای چی منو آوردین اینجا؟
مرد لبخندی زد: اگر جواب میخوای اول تو جواب سوالمو بده عزیزم
جیمین اخمی کرد و جواب داد: عالی هستم حرومزاده. در حدی که اگر دستامو باز کنی خوب ازت تشکر میکنم
چویی خنده ای کرد: اوه جیمینی...بچه که بودی مودب تر به نظر میرسیدی
_منو میشناسی؟
_معلومه عزیزم. تو چطور آجوشی رو فراموش کردی؟ منو یادت نمیاد؟
جیمین نیشخندی زد و با پررویی ناشی از عصبانیتش جواب داد: تورو نه ولی مامانتو خوب یادمه
بر خلاف تصورش مرد نه تنها بعد از شنیدن این حرف عصبانی نشد بلکه به خنده افتاد
دستش رو بین موهای بلوند پسر فرو برد و کمی بهمشون ریخت: پس مینی ما انقدر بزرگ شده که بتونه انقدر گستاخانه حرف بزنه هوم؟
KAMU SEDANG MEMBACA
𝐆𝐨𝐥𝐝𝐞𝐧 𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧
PertualanganS1 & S2 Completed S3 coming soon همیشه متفاوت بودن خوب نیست! و هرگز بخاطر تفاوت تشویق نمیشیم! جیمین این رو از دوازده سالگی به خوبی درک میکرد درست از روزی که فهمید خاص ترین فردِ جهانِ خودشه و چه اتفاقی میوفته اگر بخواد توی جهانی که حالا از هم پاشیده...