پارت دوم: کلاغ
توی چند روزی که جونگکوک به پایگاه استا اومده بود به خوبی به توصیه ی وانگ عمل میکرد و به جز زمان نهار که تهیونگ مجبورش میکرد با یونگی و جیمین سر یه میز بشینن با اون دو نفر رو به رو نمیشد
هرچند یونگی هر از چند گاهی برای محول کردن وظیفه ای صداش میزد ولی جونگکوک به خوبی موفق شده بود که از جیمین فرار کنه و باهاش حرفی نزنهوانگ بهش گفته بود اون پسر همیشه سعی میکنه با تازه وارد ها صمیمی بشه و برای جونگکوک بهتره که تا یه مدت ازش فاصله بگیره و باهاش صمیمی نشه تا اون هم بیخیال این دوستی بشه
جیمین هم به خوبی متوجه رفتار عجیبش شده بود حدس میزد اون چیزای خوبی درباره اش از بقیه نشنیده باشه و یجورایی بهشون حق میداد که ازش متنفر باشن
بعد از این که خوندن کتابش تموم شد از زیر درختی که زیر سایه اش نشسته بود بلند شد و در حالی که غرق فکر کردن بود به سمت ساختمون راه افتاد
دوباره زندگی نقش اصلی کتاب ذهنش رو درگیر کرده بود و داشت سعی میکرد با قرار دادن خودش به جای پسری که برای رسیدن به موفقیت خانواده اش رو ترک کرده بود دچار اعتیاد شده و در آخر توی اوج توهم خودکشی کرده بود تصور کنه که اگر اون بود چیکار میکرد؟
میتونست خودش رو از منجلاب نجات بده یا اون هم به بدترین شکل ممکن توی وان کثیف حموم آپارتمان اجاره ایش خودکشی میکرد
شاید هم زندگی هیجان انگیز تری رو تجربه میکرد و در آخر حداقل با یه لبخند روی لبش میمرد
افکارش رو به سختی پس زد و به سمت کارگاه یونگی رفت
بدون در زدن وارد شد و با قدم های کوتاه و آروم خودش رو به یونگی رسوند
به قطعه ی فلزی عجیبی که روی میز یونگی بود و پسر بزرگتر مشغول نصف کردنش بود نگاهی انداخت و بی حوصله پرسید: داری چیکار میکنی؟
یونگی بدون این که بهش نگاه کنه جواب داد: میدونی نباید اینجا باشی درسته؟ خطرناکه
ـ حوصلم سر رفته. بعد از شیرین کاری تو و هیونگ سر ماجرایی که با جاش پیش اومد هم کسی نزدیکم نمیشه و نمیتونم با کسی حرف بزنم. حتی جونگکوک هم یه چیزایی شنیده و طوری که انگار طاعون دارم ازم فرار میکنه
ـ فلیپ کجاست؟ با اون وقت بگذرون
جیمین شونه ای بالا انداخت: امروز اصلا ندیدمش
یونگی جوری که انگار تازه چیزی رو به یاد آورده باشه گفت: درسته... با تهیونگ فرستادمش که وسایلو به پایگاه جینجر تحویل بدن و سفارشای افراد پایگاهو بگیرن
ـ حالا باید چیکار کنم؟
یونگی از بالای عینکش بهش نگاهی انداخت: میخوای برم مثل مامانت بهشون بگم با پسر من دوست بشید؟ اون شیرین و مهربونه فقط باباش شاید یه وقتا بخواد با شات گان بزنتتون...

YOU ARE READING
𝐆𝐨𝐥𝐝𝐞𝐧 𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧
AdventureS1 & S2 Completed S3 coming soon همیشه متفاوت بودن خوب نیست! و هرگز بخاطر تفاوت تشویق نمیشیم! جیمین این رو از دوازده سالگی به خوبی درک میکرد درست از روزی که فهمید خاص ترین فردِ جهانِ خودشه و چه اتفاقی میوفته اگر بخواد توی جهانی که حالا از هم پاشیده...