Part 27: Grandpa!

841 233 450
                                    

هوسوک نمیتونست چیزی که از آدی شنیده هضم کنه.

از خیاطی خارج شد و به سمت ماشین دوید

در رو باز کرد و به راننده اش اشاره کرد: پیاده شو

به محض این که مرد پیاده شد خودش جاش رو گرفت و به سمت خونه‌ی وزیر پیر راه افتاد.

با تمام سرعت ممکن رانندگی میکرد و قلبش از استرس و هیجان توی سینه اش می‌تپید.

گوشیش رو از جیبش بیرون کشید و همونطور که در حین رانندگی بود با آنتونی تماس گرفت.

به محض شنیدن صدای مرد گفت: خودتو برسون خونه‌ی پارک جی‌یون

و قبل از این که جوابی بگیره تماس رو قطع کرد.

به محض رسیدن به خونه‌ی اون پیرمرد جلوی در متوقف شد و دستش رو روی بوق ماشین نگه داشت که زیاد طول نکشید تا درها باز بشن و وارد خونه بشه.

ماشینش رو مقابل ساختمون نگه داشت پیاده شد و از پله های سفید رنگ بالا دوید

بعد از ورودش به خونه به سمت خدمتکاری که در رو براش باز کرده بود رفت: پارک کجاست؟

_ توی اتاقشون در حال مطالعه هستن

هوسوک زیرلب تشکری کرد و از پله ها بالا دوید. بدون در زدن وارد اتاق پیرمرد شد و با دیدنش در حال کتاب خوندن نفس راحتی کشید: باید صحبت کنیم

پیرمرد با تعجب بلند شد و با دیدن هوسوک در حال نفس نفس زدن پرسید: مشکلی پیش اومده جونگ؟

_ مشکل نیست ولی باید ازت چندتا سوال بپرسم

وزیر پیر سری تکون داد: راحت باش.

_ نوه ات...برای چی گرفتنش؟

پارک اخمی کرد و با لحنی که حالا گرفته به نظر میرسید گفت: تا اینجا اومدی که اینو بپرسی؟

مرد جوونتر با حرص جواب داد: فقط جواب بده پیرمرد

_ چه اهمیتی داره؟ اون بچه بیمار بود و ما سعی کردیم مخفیش کنیم.

هوسوک خنده ای کرد: دروغ میگی.

پیرمرد با عصبانیت گفت: چرا باید درباره‌اش دروغ بگم؟ اومدی اینجا که منو با یادآوری خانواده‌ ای که از دست دادم ناراحت کنی جونگ؟ دیوونه شدی؟

_ جیمین مریض نبود. شما میخواستید خون خاصشو پنهون کنید و اونا ازتون جداش کردن درسته؟

پارک با بهت بهش خیره شد: تو اینارو از کجا میدونی؟

به سمت هوسوک رفت و با اخم ادامه داد: چرا اطلاعات نوه‌ی من برات مهمه؟ از کجا اینو فهمیدی؟

مرد جوان دستهاش رو روی شونه های وزیر گذاشت و گفت: به خاطر این که اگر زودتر بهم میگفتی الان خیلی چیزا فرق میکرد.

𝐆𝐨𝐥𝐝𝐞𝐧 𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧Donde viven las historias. Descúbrelo ahora