این چشم ها دیگه چشم های قدیم نمیشه
~ Third person pov ~
جیمین ، یونگی ، ته ، کوک : خانم پارک ؟
کوک با بهت پرسید : ت.تو اینجا چ.چیکار می کنی ؟
( گایز من یک بار عکسش رو گذاشتم ولی دیگه از این بنده خدا عکس ندارم و پیدا نکردم 😂خودتون ببخشید)
جئون با تعجب گفت : مگه شما همدیگه رو می شناسید
کوک با پرویی گفت : آقای جئون وقتی شما مسافرت بودی اینا من رو فرستادن تیمارستان چی فکر کردی ؟
ته آروم گفت : تیمارستان نه پیش روانشناس
خانم پارک : اوه خب من پارک یونگ هستم و یه مدت مشاور آقایون مین بودم و الان هم مشاور آقای کیم و جونگکوک هستم
خانم پارک تمام این مدت با لبخند داشت خودش رو معرفی می کرد
جین : خوشبختم من سوکجین برادر بزرگ کوک هستم
نامجون : منم نامجون هستم جفت جین خوشبختم
پارک : خوشبختم آقایون
جونگکوک با بی حوصلگی گفت : نگفتی اینجا چیکار می کنی پارک
تهیونگ خواست به جونگکوک هشدار بده که بی ادب نباشه که آقای جئون زود تر گفت : ایشون همسر آینده ی من هستن
کوک : چ.چی ؟ ت.تو ز.زن بابا چی ؟
کوک نفس عمیقی کشید و تا لکنتش خوب شه و بعد دوباره گفت : بابا شوخی می کنی دیگه درسته ؟
جئون : جونگکوک شوخیم چیه ؟ الان هم که باهم آشنایی دارید که خیلی بهتره
جونگکوک خنده ای از تمسخر زد و همون جور که دستش رو قلبش بود و داشت فشارش می داد گفت : الان سکته می کنم
بعد هم همون جور که قفس سینش رو می مالید رو به باباش گفت : تو ، تو رفتی زن تیمارستانی گرفتی ؟ اره؟
بعد خنده ی احمقانه ای کرد و ادامه داد : تو سن بیست سالگی سکته می کنم هه چه باحال
آقای جئون آروم به جین گفت : برو آب قند درست کن بدو
جین هم بدو بدو رفت تو آشپز خونه
و از اون ور تهیونگ سعی داشت جفتش رو آروم بکنه
YOU ARE READING
Stubborn Omega _ Vkook
Fanfictionجونگکوک ، فردی که فکر نمی کرد روزی انقدر کسی رو دوست داشته باشه که به خاطرش تمام کار هایی که ازشون متنفره رو انجام بده و تهیونگ ، آلفایی که از وجود مود رمانتیک و مهربونش خبر نداشت ، باورش نمیشد با پیدا کردن جفتش همچین رویی رو از خودش نشون بده مثل...