خلاصه ی پارت قبل : انتخاب اسم بچه ، برنامه برای مسافرت تکی کوکی
~ Third person pov ~
روی تختشون دراز کشیده بود و در حال فکر کردن به آینده ی خودش و آلفاش بود که با اومدن مرد همراه با سینی غذایی که توی دستش بود سرش رو بالا آورد و با چشماش جفتش رو دنبال کرد
ته : بشین عزیزم
باید کلی غذای مقوی بخوری تا خودت رو تقویت کنیپسرک نگاه ناراحتش رو به نامزدش داد و جواب داد : تو بیشتر باید بخوری
زیر چشمات هنوز سیاهه و خودم دو تا موی سفید پیدا کردم از روی کَلَتبرای عوض کردن جوشون با شیطنت گفت : من جفت پیر نمی خواما
تهیونگ تک خنده ای به خاطر حرف جفت عزیزش کرد همونطور که توی دلش اعتراف می کرد که چقدر دلش برای شیطنت های ریزش تنگ شده و با خیمه زدن روی پسر زمزمه کرد : که جفت پیر نمی خوای هان ؟ آره کیم جونگکوکی ؟
و بدون اینکه منتظر جوابی از سمت پسرک باشه سرش رو توی گردن امگا فرو برد و شروع به فوت کردن و گاز گرفتن اون تیکه کرد و با لذت به قهقه هاش گوش داد
لبخند امگا بعد از نیم ساعت به ناراحتی تبدیل شد و همونطور که آماده شدن جفتش رو نگاه می کرد ، برای مطمئن شدن از افکارش پرسید : داری میری پیش اون ؟
آلفا لبخند کوچیکی برای ناراحت نکردن پسر زد و جواب داد : بله عزیزم دارم میرم پیش تهیان کوچولومون
جونگکوک با نگرانی به چشم های خسته ی مرد نگاه کرد و با لحن مطمئنی گفت : منم میام
پسر بزرگ تر هم لبخند خسته ای زد و خم شد و با بوسیدن کوتاه لب های پسرکش یا لحن قدردانی زمزمه کرد : قدمت روی چشم بیبی
با استرس چنگی به لباس مخصوصی که پوشیده بود زد و دوباره وارد بخش نوزاد های توی دستگاه شد و وقتی دست آلفاش رو روی کمرش حس کرد ، موجی از آرامش بهش وارد شد و باعث شد با جرعت بیشتری نزدیک دختر جفتش بشه
تهیونگ بدون اینکه دستش رو از پشت کمر امگاش برداره خطاب به دخترک چشم آبی که انگار تازه از خواب بیدار شده بود با لبخند مهربونی گفت : سلام خانم تهیان
دیدی گفتم پاپا رو هم میارم ؟پسر با شنیدن کلمه ی پاپا اخمی کرد و با جدیت خطاب به نامزدش زیر لب غرید : نباید به من بگه پاپا
که وقتی لبخند مرد از روی صورتش پاک شد
هول شده شروع به توضیح دلیل حرفی که زده بود کرد تا مردش رو از خودش بیشتر از این نا امید نکنهکوک : م.منظور من این بود که
من ، من بچه بودم هم موقعی که تو مهدکودک بازی می کردیم دوست نداشتم که بچ.بچه ام پاپا صدام بزنه ! دوست دارم ، دوست دارم من رو کوکی صدا بزنه
YOU ARE READING
Stubborn Omega _ Vkook
Fanfictionجونگکوک ، فردی که فکر نمی کرد روزی انقدر کسی رو دوست داشته باشه که به خاطرش تمام کار هایی که ازشون متنفره رو انجام بده و تهیونگ ، آلفایی که از وجود مود رمانتیک و مهربونش خبر نداشت ، باورش نمیشد با پیدا کردن جفتش همچین رویی رو از خودش نشون بده مثل...