بونژوق 😔
خلاصه ی پارت قبل : شاشو شدن جونگکوک ، مشکلی که توی کارخونه برای ته پیش اومد ،
~ third person pov ~
جیمین نگاه سوالی ای به دوستش که خوابیده بود انداخت و خطاب به جمع پرسید : جونگکوک چرا انقدر این چند وقت می خوابه ؟ مریض شده ؟ هیچ وقت انقدر خواب آلود نبود
سوکجین که تا چند دقیقه پیش داشت علائم برادرش رو توی گوگل سرچ می کرد با گیجی گفت : شاید بارداره ؟
بقیه با تعجب به سوکجین نگاه کردن که تهیونگ لبخندی به برادر جفتش زد و گفت : من و خانم پارک در این باره خیلی تحقیق کردیم و همونطور که خانم پارک پیدا کردند
کوک تنها در یک شرط می تونه بچه دار بشه که قرص مصرف کنه
ماهم فعلا تا خود کوک آمادگیش رو پیدا نکنه نمی خوایم اقدام کنیمبقیه متعجب از اطلاعات جدیدی که فهمیده بودند اوهی کشیدند و خانم پارک هم با لبخند افتخار آمیزی به تهیونگ نگاه کرد و سرش رو براش تکون داد
تهیونگ هم لبخند کوچیکی در جواب نگاه محبت آمیز خانم پارک زد که تکون یک دفعه ای که جونگکوک خورد و موجب شد روی زمین بیوفته ، همه با تعجب به پسر نگاه کردند که آقای جئون نگران گفت : کوکی چیشد ؟ خوبی ؟
پسر کوچیک تر دستش رو روی قلبش که تند تند می پتید گذاشت و همونطور که نفس نفس می زد آروم گفت : از کوه پرت شدم پایین
همه با گیجی به پسر امگا نگاه کردند که بعد از چند ثانیه وقتی منظورش رو فهمیدند خنده ای کردند که تهیونگ از جاش بلند شد و سمت جونگکوک رفت و دستی روی زانوی پسرک کشید و پرسید : درد نمی کنه پات افتادی روش ؟
و با خنده ی کوچیکی ادامه داد : از روی کوه ؟
جونگکوک با لبای آویزون جواب داد : خیلی ترسیدم
قلبم افتاد تو شورتم
یعنی دهنمتهیونگ خنده ی بلندی کرد و لپای پسر رو کشید و کمکش کرد تا بلند بشه و دوباره روی مبل بشینه و با مهربونی بهش پیشنهاد داد : می خوای بری حموم یکم حالت جا بیاد ؟
پسر کوچیک تر هم کمی فکر کرد و بعد از اینکه دید پیشنهاد جفتش خوبه ، سرش رو تکون داد و از روی مبل بلند شد و همونطور که سمت ساک هایی که گوشه ی خونه باز بود می رفت خطاب به بقیه گفت : متاسفانه باید چند دقیقه ای تا زمانی که از حموم بر گردم شما تنها باشید
ولی می تونید با فکر کردن به من خودتون رو آروم کنیدکل ساک رو برای پیدا کردن تیشرتش گشت و وقتی دید واقعا نیستش ، لبش رو آویزون کرد که وقتی به یاد آورد که تیشرتش رو خودش توی ساک گذاشته و به جفتش دستور داده بود جا به جاش نکنه ، چشماش گرد شد و غیر منتظره داد زد : مین یونگی
YOU ARE READING
Stubborn Omega _ Vkook
Fanfictionجونگکوک ، فردی که فکر نمی کرد روزی انقدر کسی رو دوست داشته باشه که به خاطرش تمام کار هایی که ازشون متنفره رو انجام بده و تهیونگ ، آلفایی که از وجود مود رمانتیک و مهربونش خبر نداشت ، باورش نمیشد با پیدا کردن جفتش همچین رویی رو از خودش نشون بده مثل...