اهلا و سهلا حبیبی
خلاصه ی پارت قبل : قضیه ی بو دادن همه به جز تهیونگ از نظر کوک ، کادو ها ، حساسیت کوک به فندق
~ third person pov ~
جونگکوک سرش رو پشت سر هم روی بالشتش کوبید و داد زد : سرم درد می کنه
درد می کنه ، درد می کنهبقیه که با سر و صدای پسر امگا از خواب پریده بودن نگاه گیجی به هم انداختن که تهیونگ سریع جفتش رو توی بغلش کشید و نگران گفت : چی شده جونگکوک ؟ چرا داد و بیداد می کنی پسرم ؟
جونگکوک سرش رو چند بار روی پای تهیونگ کوبید و بدون توجه به دردی که با ضربه ها به سرش وارد شد جواب داد : درد می کنه ته
سرم داره می ترکهتهیونگ سر امگاش رو چند بار پشت سر هم بوسید و گفت : آروم باش خوشگل من
الان قرص میدم بهت باشه ؟جونگکوک هم که کم مونده بود از درد گریش بگیره سرش رو تکون داد و چشماش رو بست و منتظر موند تا پسر بزرگ تر بره و براش قرص پیدا کنه
الفا سریع از جاش بلند شد و بالا سر سوکجین رفت و آروم گفت : میشه بگی قرص کجاست ؟
بتا سری تکون داد و آروم جواب داد : وایسا پامیشم الان
و بدون توجه به مرد که می گفت بخوابه و خودش پیدا می کنه ، سر پسر هاش رو بوسید و از جاش بلند شد تا برای برادرش قرص پیدا کنه
قرص رو همراه با لیوان آب دست جفتش داد و با نگرانی کوچیکی منتظر موند تا پسر قرص رو بخوره
جونگکوک هم با اجبار قرص رو با مقدار آب کمی قورت داد و بعد از اینکه لیوان رو دست مرد داد ناله ای کرد و گفت : باز جیش دارم اه
چرا سرم خوب نمیشه ؟تهیونگ لیوان رو روی میز گذاشت و دوباره پیش پسر برگشت و با نگرانی گفت : لاو شاید دیابت گرفتی نه ؟ بعید هم نیست انقدر شیرینی می خوری
می خوای بریم دکتر ؟پسر سرش رو به نشونه ی منفی تکون داد و همونطور که بلند میشد تا سمت دستشویی بره در جواب حرف جفتش گفت : لازم نکرده
من حالم عالیه
فقط مثانم رد دادهو بدو بدو سمت دستشویی رفت و توجهی به بقیه که به خاطر بیدار کردنش بهش چپ چپ نگاه می کردن نکرد
همه سر میز نشسته بودن و در حال خوردن صبحانه بودن که سوکجین خطاب به برادرش گفت : دلت دیگه درد نمی کنه کوک ؟ یا بازم قرص بدم بهت ؟ سرت چی ؟ خوب شد ؟
جونگکوک با لپ های پرش دستش رو به نشونه ی لایک بالا آورد و اعلام کرد که حالش خوبه
بقیه خنده ی آرومی به خاطر حالت پسر که حاضر نبود چند ثانیه به دهنش استراحت بده کردند که تهیونگ با شنیدن صدای زنگ گوشیش ، عذرخواهی کوچیکی کرد و سمت هال رفت تا گوشیش رو برداره
YOU ARE READING
Stubborn Omega _ Vkook
Fanfictionجونگکوک ، فردی که فکر نمی کرد روزی انقدر کسی رو دوست داشته باشه که به خاطرش تمام کار هایی که ازشون متنفره رو انجام بده و تهیونگ ، آلفایی که از وجود مود رمانتیک و مهربونش خبر نداشت ، باورش نمیشد با پیدا کردن جفتش همچین رویی رو از خودش نشون بده مثل...