خلاصه ی پارت قبل : پزی اومدن جونگکوک برای سهون ، تیپ های هالووین ، خود هالووین
~ third person pov ~
بعد از گازی که جونگکوک از گردن یونگی گرفت و یونگی ای که اگر تهیونگ نبود که جلوش رو بگیره پسر رو کشته بود ، بعدش چند ساعتی رفتن پشت در خونه های بقیه و درخواست برای شکلات ، حالا جونگکوک و دو پسر برادرش با خوشحالی روی زمین نشسته بودن و درحال شمارش خوراکی هاشون بودن
کوک : چهار صد و بیست و دو تا
بکهیون آهی کشید و گفت : صد و ده تا
شیومین : دویست و سی و شیش تا
جونگکوک یسی از روی خوشحالی گفت که با دیدن صورت های پکر شده ی دو پسر ، پوفی کشید و بعد از چند ثانیه جنجال فکری با خودش ، دادی از روی حرص کشید و توی ظرف های کدو تنبل دو پسر ، دو مشت شکلات ریخت
دو پسر با خوشحالی پریدن بغل هیونگشون و بعد از کلی بوس کردن صورت جونگکوک ، داد زدن : مرسی هیونگگگگگ
جونگکوک هم همینطور که سعی می کرد دو پسر کنه رو از خودش دور کنه داد زد : ولم کنید چندشا
تهیونگ که از دور در حال نگاه کردن به جفتش بود ، با عذرخواهی کردن از هوسوک و جفتش سریع خودش رو به پسر کوچیک تر رسوند و از پشت خودش رو به پسر چسبوند و دم گوشش زمزمه کرد : کسی اینجا دلش برای جفت خوناشامش تنگ نشده ؟
جونگکوک هینی از روی ترس کشید که با شنیدن صدای جفتش ابرویی بالا انداخت و سمت آلفاش برگشت و با نشون دادن دندون های نیش طلایی رنگش گفت : به خوناشام اصیل احترام بزار
تهیونگ لبخندی به پسر زد و بعد از دادن بوسیدن دستش آروم گفت : چشم اربابم
جونگکوک ناخداگاه لبش رو گاز گرفت و برای جلوگیری از خجالت کشیدنش سریع دستش رو کشید و چند تا شکلات تلخی که برای جفتش برداشته بود رو بهش داد
کوک : خودم چون شکلات تلخ دوست ندارم اینا رو برای تو که دوست داری جدا کردم و بهت تقدیم می کنم دد
تهیونگ خم شد و بعد از کوتاه بوسیدن لب های جفتش آروم گفت : مرسی عشقم
جونگکوک که دیگه بیشتر از این نمی خواست ابهتش پیش دو پسر برادرش بره سرش رو برگردوند و گفت : خب دیگه بسه برو ما کار داریم
تهیونگ هم لبخند مهربونی به پسر زد و بعد از بوسیدن سر پسر بلند شد و سمت بقیه رفت
سویون که از دور حواسش به سه پسر کوچیک تر بود ، با رفتن آلفا ، سریع خودش رو به اون سه نفر رسوند و بعد اینکه بین بکهیون و شیومین نشست گفت : به من خوراکی نمیدید ؟
دو پسر کوچیک تر خواستن چند تا از شکلات هاشون رو به دختر بدن که جونگکوک چشمی برای امگا چرخوند و گفت : برو پی کارت دفتر نقاشی
می خواستی خودت هم بیای جمع کنی
YOU ARE READING
Stubborn Omega _ Vkook
Fanfictionجونگکوک ، فردی که فکر نمی کرد روزی انقدر کسی رو دوست داشته باشه که به خاطرش تمام کار هایی که ازشون متنفره رو انجام بده و تهیونگ ، آلفایی که از وجود مود رمانتیک و مهربونش خبر نداشت ، باورش نمیشد با پیدا کردن جفتش همچین رویی رو از خودش نشون بده مثل...