( 79 )

3.6K 528 537
                                    

خلاصه ی پارت قبل : پزی اومدن جونگکوک برای سهون ، تیپ های هالووین ، خود هالووین









~ third person pov ~





بعد از گازی که جونگکوک از گردن یونگی گرفت و یونگی ای که اگر تهیونگ نبود که جلوش رو بگیره پسر رو کشته بود ، بعدش چند ساعتی رفتن پشت در خونه های بقیه و درخواست برای شکلات ، حالا جونگکوک و دو پسر برادرش با خوشحالی روی زمین نشسته بودن و درحال شمارش خوراکی هاشون بودن

کوک : چهار صد و بیست و دو تا

بکهیون آهی کشید و گفت : صد و ده تا

شیومین : دویست و سی و شیش تا

جونگکوک یس‌ی از روی خوشحالی گفت که با دیدن صورت های پکر شده ی دو پسر ، پوفی کشید و بعد از چند ثانیه جنجال فکری با خودش ، دادی از روی حرص کشید و توی ظرف های کدو تنبل دو پسر ، دو مشت شکلات ریخت

دو پسر با خوشحالی پریدن بغل هیونگشون و بعد از کلی بوس کردن صورت جونگکوک ، داد زدن : مرسی هیونگگگگگ

جونگکوک هم همینطور که سعی می کرد دو پسر کنه رو از خودش دور کنه داد زد : ولم کنید چندشا

تهیونگ که از دور در حال نگاه کردن به جفتش بود ، با عذرخواهی کردن از هوسوک و جفتش سریع خودش رو به پسر کوچیک تر رسوند و از پشت خودش رو به پسر چسبوند و دم گوشش زمزمه کرد : کسی اینجا دلش برای جفت خوناشامش تنگ نشده ؟

جونگکوک هینی از روی ترس کشید که با شنیدن صدای جفتش ابرویی بالا انداخت و سمت آلفاش برگشت و با نشون دادن دندون های نیش طلایی رنگش گفت : به خوناشام اصیل احترام بزار

تهیونگ لبخندی به پسر زد و بعد از دادن بوسیدن دستش آروم گفت : چشم اربابم

جونگکوک ناخداگاه لبش رو گاز گرفت و برای جلوگیری از خجالت کشیدنش سریع دستش رو کشید و چند تا شکلات تلخی که برای جفتش برداشته بود رو بهش داد

کوک : خودم چون شکلات تلخ دوست ندارم اینا رو برای تو که دوست داری جدا کردم و بهت تقدیم می کنم دد

تهیونگ خم شد و بعد از کوتاه بوسیدن لب های جفتش آروم گفت : مرسی عشقم

جونگکوک که دیگه بیشتر از این نمی خواست ابهتش پیش دو پسر برادرش بره سرش رو برگردوند و گفت : خب دیگه بسه برو ما کار داریم

تهیونگ هم لبخند مهربونی به پسر زد و بعد از بوسیدن سر پسر بلند شد و سمت بقیه رفت

سویون که از دور حواسش به سه پسر کوچیک تر بود ، با رفتن آلفا ، سریع خودش رو به اون سه نفر رسوند و بعد اینکه بین بکهیون و شیومین نشست گفت : به من خوراکی نمی‌دید ؟

دو پسر کوچیک تر خواستن چند تا از شکلات هاشون رو به دختر بدن که جونگکوک چشمی برای امگا چرخوند و گفت : برو پی کارت دفتر نقاشی
می خواستی خودت هم بیای جمع کنی

Stubborn Omega _ Vkook Where stories live. Discover now