خانم لوبیا ؟
مردی ؟
خانم لوبیا ؟خلاصه ی پارت قبل : صحبت کردن تهیونگ و جونگکوک و فهمیدن دلیل ترس های کوک ، مشورت تهیونگ و خانم پارک
~ third person pov ~
بعد از کلی فکر کردن با خودش ، نفس عمیقی کشید و با بستن چشماش گفت : می زارم سقطش کنی
جونگکوک چند ثانیه بدون حرف به مرد نگاه کرد و بعدش بدون هیچ ریشکنی ، صورتش رو سمت گوکی برگردوند و به نوازش کردن خرگوش عزیزش رسید
تهیونگ که انتظار داشت پسر الان کلی خوشحالی بکنه ، وقتی همچین ریکشنی رو از پسرکش دید دوباره با عذاب تکرار کرد : می زارم سقطش کنی جونگکوک !
پسرک سرش رو مجدد سمت آلفاش برگردوند و با تک خنده ای از روی حرص گفت : داری با من شوخی می کنی دیگه نه ؟ جدی که نیستی ؟
مرد خواست حرفی بزنه که جونگکوک از جاش بلند شد و با حرص و صدایی که می لرزید داد زد : این روش جدیدته ؟ می خوای کاری کنی عذاب وجدان بگیرم و بعد بگم نگهش می دارم و این دفعه مثلا به اسم اینکه با رضایت خودم نگهش داشتم ادامه بدیم ؟
نیاز به این کارا نبود من عمرا دیگه سقطش کنم
به دنیا میاد ، خودت هم بزرگش می کنیآلفا اخمی کرد و اونم از حالت خوابیده در اومد و گفت : این چه حرفیه می زنی کوک
می دونی من چقدر با خودم فکر کردم تا اجازه بدم بچمون رو بندازی ؟
بعد تو داری اینا رو به من میگی ؟پسر کوچیک تر نفس عمیقی کشید و با لبخند کوچیکی گفت : مرسی که انقدر به فکر منی تهته
ولی دیگه دیره
خیلی هم دیر شده واسه این حرفاپسر بزرگ تر با دستاش صورت پسرکش رو کاور کرد و پرسید : چی دیر شده زندگی من ؟
دارم بهت اجازه میدم سقطش کنی
هیچ چیزی تو دنیا برای من مهم تر از تو نیست قشنگ من
الویت من همیشه توییجونگکوک دستاش رو روی دستای گرم و بزرگ مرد گذاشت و با جدا کردنشون از صورتش ، با صدای آرومی جواب داد : برای اینکه اطمینان داشته باشم من رو بدون بچه هم دوست داری خیلی دیره تهیونگ ، خیلی
آلفا بهت زده به پسرک نگاه کرد و سریع خواست چیزی بگه که امگا همراه با خرگوشش از روی تخت بلند شد و همونطور که سمت در اتاقشون می رفت خطاب به آلفاش ادامه داد : میشه بریم غذا بخوریم ؟ من گشنمه
~ tomorrow morning ~
~ third person pov ~خطاب به جفتش که با خواب آلودگی بالشت آلفا رو بغل کرده ، با خنده ی آرومی تکرار کرد : پس من میرم سرکار جونگکوک باشه ؟
عصر که برگشتیم باهم میریم دکتر
باید از سلامت جفت عزیزم با خبر بشم و بدونم چه رژیم غذایی باید رعایت کنیپسر با چشمای نیم بازش تکونی به سرش داد و تهیونگ دستای جفتش رو نرم بوسید و ادامه داد : قول میدم وقتی اولین بار صدای قلبش رو بشنوی عاشقش میشی کوک
مرسی که این فرصت رو بهمون دادی فدات بشم
YOU ARE READING
Stubborn Omega _ Vkook
Fanfictionجونگکوک ، فردی که فکر نمی کرد روزی انقدر کسی رو دوست داشته باشه که به خاطرش تمام کار هایی که ازشون متنفره رو انجام بده و تهیونگ ، آلفایی که از وجود مود رمانتیک و مهربونش خبر نداشت ، باورش نمیشد با پیدا کردن جفتش همچین رویی رو از خودش نشون بده مثل...