گل منو اذیت نکنید
چشاشو تر نکنید
بعد منننننننخلاصه ی پارت قبل : ابراز علاقه های مختلف کوک به ته ، خونه دیدن ، یک سر رفتن شرکت ، رفتن خونه ی هوسوک و سویون
~ third person pov ~
هوسوک که چندین بار از طرف جفتش تهدید شده بود که هیچ حرفی در مورد بچه جلوی پسر نزنند ، با ناراحتی دستش رو روی قلبش گذاشت و خطاب به پسر امگا گفت : آخ جونگکوک کجایی که به دادم برسی
این دختره داره پیرم می کنه
بیا بگیر ببرش لطفاً ، من دیگه نمی کشم جونِ توسویون که قصد مرد رو برای عوض کردن حال و هوای پسر فهمیده بود ، اخم نمادینی کرد و گفت : چیزای جدید می شنوم آقای جانگ
جرعت داری اینا رو توی روم تنها بگو !پسر امگا خنده ی کوتاهی کرد و خطاب به مرد زمزمه کرد : من که بهت هشدار داده بودم هوسوکی
سویون هینی کشید و داد زد : جونگکوک تو هم ؟
پسرک شونه ای بالا انداخت که دختر خودش رو روی دوستش انداخت و با بغل کردن شونه هاش گفت : عوضش من خیلی دوست دارم پسر کوچولوی خوشگل گوگولو موگولو جیگولی
پسر صورتش رو به خاطر لقب هایی که دختر بهش داده بود جمع کرد و وقتی صدای خنده ی هوسوک رو به خاطر قیافش شنید ، خنده ی کوتاهی کرد و نامحسوس بیشتر توی بغل دختر امگا رفت
و تهیونگ راضی از تصمیم یهوییش بابت آوردن امگاش پیش زوج رو به روش ، لبخندی به خنده های پسرکش زد و با چشمای شیفتش به جفت خوشگلش نگاه کرد
سویون با ناراحتی به دوستش نگاه کرد و دوباره گفت : نمیشه شب بمونی اینجا بخوابی ؟ لطفاً ؟ لطفاً ؟
پسر کوچیک جمع سرش رو به نشونه ی منفی تکون داد و با صدای آرومی جواب داد : نمیشه سویون
گوکی خونه تنها می مونهدختر لباش رو آویزون کرد و با اشاره کردن به آلفای اصیل جمع ، زمزمه کرد : خب بگو اون بره خونتون
هوسوک ضربه ی آرومی دور از چشم اون دو نفر به باسن جفتش زد تا بی احترامی به دوستش نکنه و این دفعه خودش پسر امگا رو بغل کرد و گفت : خوشحال می شدم اگه می موندید اینجا کوکی
بازم بهمون سر بزن خب ؟پسرک هم سرش رو به نشونه ی باشه تکون داد و با خداحافظی کوتاهی ، همراه با جفتش از خونه خارج شدند
هوسوک با رفتن اون دو نفر ، بلاخره لبخند رو از روی لباش برداشت و با نگاه ناخوانایی همونطور که به دیوار نگاه می کرد زیر لب گفت : جونگکوک اصلا خودش نبود
سویون که کاملا درک می کرد جفتش چی میگه ، تک خنده ای از روی حرص زد و گفت : البته که خودش نبود
و می دونی این برای چیه ؟ به خاطر اینکه دوست جنابعالی به زور مجبورش کرد بچه رو نگه دارند !
YOU ARE READING
Stubborn Omega _ Vkook
Fanfictionجونگکوک ، فردی که فکر نمی کرد روزی انقدر کسی رو دوست داشته باشه که به خاطرش تمام کار هایی که ازشون متنفره رو انجام بده و تهیونگ ، آلفایی که از وجود مود رمانتیک و مهربونش خبر نداشت ، باورش نمیشد با پیدا کردن جفتش همچین رویی رو از خودش نشون بده مثل...